PART 20

997 223 31
                                    

برای بار هزارم عرق روی پیشونی چان و پاک کرد و به چهره دردمندش خیره شد ..چانیول حتی با اینکه بیهوش بود میشد درد و به خوبی توی چهرش دید ..

از وقتی که شیومین گفته بود منتظر هر اتفاقی باشه تا الان که نزدیک صبح بود بدون اینکه لحظه ای پلک روی هم بزاره مواظب چان بود ..

بعد از اومدنش به اتاق ، سهون بدون هیچ حرفی فقط از کنارش گذشته بود و بکهیون دیگه ندیده بودش ..

دوست داشت وقتی بعد مدت ها سهونو میبینه اونقدر محکم در آغوش بگیرتش که بوی تنش و حس کنه ولی نه وضعیت چان میذاشت اینکار و کنه و نه موقعیتی که داشت بهش اجازه میداد ..

نمیدونست اگه کسی از این عمارت بویی ببره که سهون برادرشه میتونسات ازش محافظت کنه یا نه ..اصلا خطری تهدیدش میکرد یا ن؟؟

بکهیون نگاه دیگه ای به چشمای بسته چانیول داد و از جاش بلند شد ..دیگه نمیتونست اونطوری دیدنش و تحمل کنه برای همین کنار پنجره رفت و از بالا به حیاطی که دیگه براش جذابیتی ندلشت نگاه کرد ..

از وقتی که وارد اتاق شده بود به جزجونگده دیگه هیچکس به چان سر نزد ..حتی میندونگم بعد از مطمعن شدن از حالش دیگه پیداش نبود

حتی از اون مادری که اونطوری بهش سیلی زد هم خبری نبود..

مینجی و لوهانم معلوم‌ نبود که کجا بودن و بکهیون واقعا از این‌وضعیت گلایه ای نداشت ..

حداقل مجبور نبود حرفای مضخرف مینا و مینجی رو تحمل کنه

اینطوری خودش و چان‌ تنها بودن و میتونست تا هروقت که دلش بخواد به چهره اش نگاه کنه و مجبور نباشه برای کسی رفتارش و توضیح بده ..

پیشونیش و به شیشه چسبوند و نفس های صدا داری کشید

_لطفا بیدار شو چان ...

گفت و از اون فاصله نگاهی به چانیول و قفسه سینه اش که منظم بالا و پایین میشد کرد ..نفس کشیدن چان بهش دلگرمی میداد ولی نمیدونست باید تا کی منتظر باشه که چانیول چشماشو باز کنه

مطمعن بود با کاری که دیشب کرد مینا دست از سرش برنمیداره و اگه چانیول تصمیم میگرفت بیشتر از این بیهوش باشه ممکن بود هر بلایی که دلشون میخواد سرش بیارن و هیچکس متوجه اش نشه

_ نمیدونی الان چقدر بهت احتیاج دارم ..

از نگاه کردن به بیرون دل کند و با قدمای بی رمقی سمت تخت رفت و کنار چان روی تشک نرمش نشست

_واقعا اگه بیدار نشی باید چیکار کنم؟؟

دستشو به موهای پریشون چانیول کشید و خم شد و بوسه ای به پیشونی تبدارش زد ..قبل از اینکه ازش جدا بشه دو تقه به در خورد و بکهیون با بی حوصلگی اجازه ورود داد

True heir 1 [Completed]Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora