زمان زیادی بود که دور میز گرد روبه روشون نشسته بودن و تمین مدام با دوتا دختری که خودش سر میز دعوت کرده بود میخندید و شات های الکل و یکی بعد دیگری بالا میداد ..
چانیول چشماشو برای این حجم از وقاحت مرد روبه روش چرخوند و اروم در گوشش گفت
_ مینجی بفهمه داری چیکار میکنی خونت و میریزه ..
تمین حین اینکه میخندید پوزخندی زد و دستشو روی شونه چانیول گذاشت
_ حالا تو چرا خودتو اینقدر میگیری؟؟ امشب به خاطر تو اومدیم اینجا چان..یکم خوش بگذرون ..
چانیول نگاهی به دو دختر روبه روش انداخت که چیزی از زیبایی کم نداشتن و با عشوه با هردوتاشون حرف میزدن ...چشمای کشیده ای که داشتن حرفه ای ارایش شده بودن و هر مردی رو به زانو درمیاوردن ولی چانیول هیچ لذتی از نگاه کردن به اونا نمیبرد ..انگار بخش لذت مغزش با اونجا بودن خاموش شده بود
پوف کلافه ای کشید و از پشت میز بلند شد که مچ دستش توی دستای تمین گرفتار شد
_ کجا میری؟؟
_حوصله ام سر رفت ..باید برگردم خونه ..
تمین دستشو محکم کشید و دوباره روی مبل نشوندش
_ بشین فعلا زوده باهم برمیگردیم ..فکرکنم از اینا دوست نداری بنوشی میرم یکی که به ذائقه ات بخوره بیارم ..
تمین گفت و فشار ریزی که به شونه چاناورد که مجبورش کرد همونجا بشینه تا برگرده ..
وقتی به سمت کانتر میرفت چندبار برگشت تا پشت سرش و نگاه کنه و از بودن چانمطمعن بشه
وقتی به کانتر رسید با دستش به سمت بالاترین بطری که اونجا قرار داشت اشاره رفت و گفت
_دوتا براندی ..
بعد از گفتن سفارشش از همون فاصله به چانیول که با اخم نشسته بود و به پرحرفی های اون دوتا دختر گوش میداد نگاه کرد
_ اه چان..ببین منو مجبور به چه کارایی میکنی ..
همزمان با گفتن حرفش دستشو توی جیب کتش کرد و بطری کوچیکی که حاوی مایع مخصوصش بود بیرون اورد
_چند قطره اش کارتو راه میندازه ..
بعد از اومدن نوشیدنی ها دستشو سمت جامی که میخواست به چان بده برد و چند قطره داخلش ریخت و کمی تکونش داد تا کاملا محو بشه و اثری ازش نمونه ..
با لبخندی که سعی میکرد نگه داره سمت میزشون برگشت و جامی که میخواست و به چانیول داد
چانیول که از نگاهش کلافگی میبارید بی علاقه جام و از تمین گرفت و کمی ازش نوشید ..چشماشو از طعم اشنایی که حس میکرد بست و بی حواس چند قلوپ دیگه ازش خورد و کلافه به تمین که بازم با اون دوتا دختر گرمگرفته بود نگاه کرد
YOU ARE READING
True heir 1 [Completed]
Fanfictionسال ۱۹۴۰ زمانی که ژاپنی ها کشور کره رو تسخیر کرده بودن بکهیون زندگی عادی با خانواده مهربون توی یه روستای کوچیک سرسبز نزدیک مرز ژاپن داره ..ولی چی میشه که با اومدن خانواده اشرافی پارک به اون روستا همه چیز بهم بریزه؟؟ زندگی روی وحشتناک و سختشو بهش نش...