15 𓃭

344 64 26
                                    

بکهیون توی کت شلوار سورمه‌ای از همیشه جذابتر شده بود.
موهاشو نبسته بود و آزاد پشتش رها بود.
توی فرودگاه قدم میزد و بادیگاردها به سمت بخش Vip اسکورتش میکردن.
وو دوهان کنارش راه میرفت و آیپدشو چک میکرد.
+فیلم برداری فعلا متوقف شده و هنوز کمپانیش بیانیه‌ای منتشر نکرده، چی دستور میفرمایید.

بکهیون لبخند داشت.
-به نظرم یه چند روز بگذره بد نیست، به کمپانی بگو فعلا حق نداره بیانیه‌ای بده و فقط بگه در حال برسی شواهدیم.

وودوهان ایپد رو به دستیار چا سپرد.
+قصد دارین برکنار بشه؟

بکهیون از گیت رد شد و به سمت خروجی قدم برداشت.
-من هیچ قصدی ندارم چشماشو اشکی ببینم.

وو دوهان کمکش کرد سوار جت شخصیش بشه.
+کیم جونگین همین الانشم تو خونه خودشو حبس کرده و گریه میکنه.

بکهیون بوی مطبوع محیط رو به ریه کشید و سمت صندلی که همیشه بهش عادت داشت رفت.
-منظور منم کیم جونگین نبود.

وو دوهان خودش کمربندشو براش بست.
+اگه میخواستی اذیتش کنی میذاشتی بیشتر توکیو بمونه، وقتی کیم تحت فشاره و نمیتونه از توکیو خارج شه بهتره.

بکهیون سیگار در آورد، وو دوهان براش فندک گرفت.
-حوصله ندارم دورو ور خودم نگهش دارم، با خودم آوردمش ژاپن چون اگه سئول میموند بالاسری ها میکشتنش. سادست، برای یه فاجعه ملی یه نفرو قربانی کن تا خشم مردم بخوابه.

بکهیون برای مهماندار لبخند زد و نوشیدنی رو ازش گرفت.
-الان ژاپن کاری ندارم‌، اونجا بمونه چیکار... کره جلو چشم خودم باشه راحت ترم.

دستیار چا نگاهش زیادی سنگین بود.
بکهیون متوجهش شد و نگاهش کرد، روی صندلی روبه رو از ردیف کناری نشست.
تو سینه‌اش حس سنگینی داشت.
+پس، زندگی آدمای اطرافتون اینجوریه...

بکهیون نوشیدنیو داد به وو دوهان برگردونه.
-اگه نمیتونی تحمل کنی یکی زندگیتو برات کنترل کنه پس خودت زودتر بزرگ شو و زندگیتو زندگی کن.

دستیار چا دستشو رو سینش کشید.
+یعنی... یکی هم وجود داره که زندگی شمارو میچرخونه؟

بکهیون سیگارشو خاموش کرد.
-فقط یه احمق تصور میکنه همه چیز تحت کنترل خودشه.






چانیول استرس زیادی تو سینه‌اش بود، حس میکرد خودشو درگیر یه ماجرای خیلی بد کرده.
چیزی بزرگتر از اونکه فکرشو میکرد.
عرق زیادی میریخت و تا به خونه برسه با کسی حرف نزد.
حس تحت کنترل بودن و تحت نظر بودن باعث میشد نفس تنگی بگیره و دلش بخواد زودتر برسه خونه تا همه پرده هارو بکشه و خودشو پنهان کنه.

زمانی که وارد خونه شد و چشمای سرخ جونگینو دید بیشتر از اونچه فکرشو میکرد محکم بغلش گرفت.
جونگین گریه میکرد و نفسش در نمیومد و چانیول با دست و پای یخ بسته فقط میخواست آرومش کنه تا کمتر تشویش درونش مثل یه چشمه بجوشه.

𝐎𝐚𝐬𝐢𝐬 𓃭Where stories live. Discover now