16 𓃭

140 30 0
                                    

چانیول به خودش اومد و دید شب شده و جلوی هولدینگ یشم ایستاده.
پشت کلاه کاسکتش شناخته نمیشد ولی هنوزم با استرس فاصله زیادی گرفته بود.
هولدینگ یشم رو میشناخت ولی نمیدونست چرا هیچوقت به اسم صاحب این برند اهمیتی نداده بود.
نمیدونست بیون دلش نمیخواست زیاد توی اخبار باشه یا چانیول به خاطر نفرتش اخبار ثروتمندان رو دنبال نکرده بود.

به هر حال ساعتی میشد اونجا بود و حس میکرد باید از این مرد و اسمش فاصله بگیره.

موتورش رو روشن کرد و راه افتاد، از خیابون کنار هولدینگ رد شد و زمانی که از جلوی در پارکینگ رمپ رد میشد حس کرد اشتباهی پیش اومد.
چانیول به واسطه شغلش امکان نداشت خیلی بی اهمیت چهره‌هارو ببینه و به خاطر نسپره.
و مطمئن بود اگر درست دیده باشه و به خاطر استرس زیادی که داشت اشتباهی نکرده اونی که پشت فرمون بود و داشت از پارکینگ میومد بیرون همون رئیس پلیسی بود که توی ژاپن گوشیشو ازش گرفت.

موتور رو هدایت کرد به کنار و سرعتش کم شد، هنوز ترمز نگرفته بود که ماشین از کنارش رد شد.
سرعت گرفت و دنبالش افتاد.
چرا رئیس پلیس اهل توکیو رو باید اینجا میدید، پرونده‌ای که تو ذهنش باز بود نیاز به یه شرلوک هلمز داشت تا داد بزنه هیچ کس حتی فکر هم نکنه و بعد چند دقیقه همه حقیقت ماجرا رو رو کنه.

ساعت روی مچ دستش اسم زیبای پارتنرشو نشون داد.
تماس رو پاسخ داد و تلاش میکرد ماشین رو گم نکنه.
-بگو عزیزم، نمیتونم زیاد حرف بزنم.

+کی میای؟

-یکی دو ساعت دیگه میام.

+چانیول میشه زودتر برگردی؟

ماشین وارد اتوبان شد.
-عزیزم باهات تماس میگیرم.

تلفن رو قطع کرد و فرمون رو چرخوند پشت سر ماشین وارد اتوبان شد، یول حس میکرد فهمیده و از عمد داره میچرخونش، خیابونهایی که میرفت زیادی بی هدف بود و کم کم آشنا میشد.
انقدر چرخید تا ذره ذره به خیابونهای نزدیک خونه خودش رسیدن، استرس سینه یول رو پر کرده بود و دستهاش روی دسته فرمون موتور خیس عرق بود.
سرعت ماشین کم شد و بالاخره یه جا پارک کرد.
یول خیلی عقب تر نگه داشت و پیاده شد، بدون برداشتن کاسکتش جلو رفت و توجه کرد مرد کجا وارد شد.
پشت سرش وارد کارواش شد، بین سروصدای اون همه دستگاه اتوماتیک پیداش کرد.
کسی که جلوش ایستاده بود شوک دیدنش جوری بود که انگار یکی یه مشت زد تو سینه یول و نفسش حبس شد.
خودشو پنهان کرد و با استرس دوباره سر چرخوند ببینه.
نفسش کم بود و جرات باز کردن شیشه کاسکتش رو نداشت.

نمیتونست بشنوه ولی افسر پلیس جلوی رئیس خودش زانو زده بود و داشت چیزیو توضیح میداد.
همه چیز داشت آروم پیش میرفت و مرد خیلی اروم حرف میزد ولی خیلی ناگهانی اسلحه رئیس روی پیشونی مرد نشست.
یول دوباره شوکه شد، فکر کرد میخواد ازش اعتراف بگیره ولی مرد یهو افتاد رو زمین و خون از پیشونی سوراخش ریخت بیرون.
رئیس صدا خفه کن رو با همون دستمال جیبی قدیمی باز کرد و برگردوند داخل کتش.
کارگر کارواش خیلی سریع کاور آورد و نفر بعدی شلنگ آب پرفشار رو گرفت روی خونها.

𝐎𝐚𝐬𝐢𝐬 𓃭Where stories live. Discover now