part 3

241 22 4
                                    

(جونگکوک)

در حالی که گردنش خشک شده بود سره جاش نشست! کیم تهیونگ خر
!جونگکوک از جاش بلند شد و با بی تفاوتی به سمتش رفت
اون مرتیکه درحالی که بالشتشو بغل کرده بود خواب بود! لعنت! تو خوابم خیلی جذابه اما کمی مهربون تر ....
احساس میکرد اونم مثله خودش به بدبختی مزخرف داره که اونطور پک های محکم به سیگارش میزد لبشو ورچید و نگاهشو ازش گرفت
کش و قوسی به بدنش داد و اومد از اتاق خارج شه که صدای دایه
درست از پشته در بلند شد

- ارباب

با دستپاچگی به اطرافش نگاه کرد حالا باید چیکار میکرد؟
با دیدنه حوله تنپوشی که به طوره مرتب آویزون شده بود رفت و تو یه
حرکت تن کرد اون حوله خیلی براش بزرگ بود و امکان داشت که هر
لحظه گیر کنه زیره پاش وباعث بشه بیوفته .جلوی آینه رفت وشروع کرد به بهم ریختن موها وصورتش
بعد سریع رفت پشته در قرار گرفت چشماشو خمار کرد و با خستگی
ظاهری در و باز کردو گفت

- بله دایه سانگ؟!

دایه با دیدنه اوضاع پسر برای یه لحظه شرمگین شد ولی بعد گفت:

-چیزی لازم ندارید ارباب جوان ؟

ارباب جوان ؟!.... جووووووون حالا که مثلا با این مرتیکه خوابیده شد
ارباب جوان ؟! با لحنه آرومی گفت

-شامپاین بیار !... دوتا گلس کافیه

احترامی گذاشت و گفت: چشم
بعد سریع رفت
جونگکوک نفسشو بیرون داد و درو بست سمت مبل رفت خودشو روش انداخت .... نمیدونست چرا زندگیش داشت به این سمت کشیده می شد
به سمته یه جاده ترسناک که میدونست سرانجام خوبی نداره
تو تار یکی دنیای خودش داشت برای پیدا کردن یه روضنه باریک از
نور دست و پا زد
اما تو این باتلاق هر چقدر بی شتر دست و پا بزنی بی شتر فرو میری
با تقه ا ی که به در وارد شد سریع باز بلند شد در رو باز کرد و جلو در
و سینی شامپاین رو از خدمتکار رو گرفت
-خودم میبرم

بعد درو با پا پشته سرش بست ... دو قدم بیشتر برنداشته بود که پاش گیر کرد به حوله و پخشه زمین شد و از انعکاس برخورد شیشه شامپاین به روی زمین صدای وحشتناکی ایجاد کرد
برای یه لحظه دوست نداشت چشما شو باز کنه اما خودش به خوبی
میدونست بد دسته گلی آب داده
با احساسه سوزشه مزخرفی لایه چشما شو باز کرد با دیدنه پاش که
!زخمی شده بود چشماش گرد شد
کوک با شنیدنه صدای کیم با ترس نگاهشو بالا گرفت و بهش زل زد! با
اخم بهش زل زده بود.

-هیچ معلوم هست دار ی چ یکار می کنی ؟!

لبشو بهم چفت کرد و سری تکون داد

- تقصیره من نبود

تهیونگ با عصبانیت پتو رو کنار زد و از تخت بیرون اومد گفت:
-تقصیره کی بود؟؟.. هان؟!.. لابد اجنه

Forgotten Music Vkook Where stories live. Discover now