Last part

190 18 50
                                    

احساسه مزخرفی تو وجودش ریشه دووند" فکر کردی همه مثله خودتن کیم تهیونگ؟"

"تقصیره خودش بود"
"اون هیچ اشتباهی نکرده بود حتی اگه با کسی هم دوست شده بود به تو ربطی نداشت"

"به من مربوطه"

"میشه به دلیل بیاری؟"

"نمیدونم چرا ولی بهم مربوطه"

بسته های دارو رو از روی داشتبورد ماشین برداشت و از ماشین خارج شد!
سواره آسانسور شد و دکمه مورد نظرش رو زد! وقتی چشمش به خودش جلو آینه افتاد با اخم زمزمه کرد

_ تو اینجا چیکار میکنی؟

انگار خودشم یه لحظه گیج شد که برای چی تو این شرایط اومده بود پیش جونگکوک البته از اومدنش اصلا پشیمون نبود...چون اون حس نگرانی که باعث شد فرمون رو بچرخونه و به خونه نقلی کشیده بشه درست از آب درمده بود!
اصلا انگار اون بچه فقط بلد بود بزنه یه بلایی سره خودش بیاره و تهیونگم مثله مادره دلسوز باید پشت سرش راه میافتاد که گوه کاریاش رو درست کنه
پیرهنش به شکل مزخرفی تو تنش بهم ریخته بود و کرواتشم کم مونده بود باز شه! به لطف کوک انقد چیزای عجیبی رو تجربه کرده بود که هیچ تعجبی نداشت... کیم تهیونگی  که صداش از حد معمول خارج نمیشد چند دقیقه پیش کله ستونای این خونه با صداش لرزیده بودن!

با ایستادن آسانسور ازش خارج شدو درو با کلیدش باز کردو داخل شد و درو بست
به داخل اتاق سرک کشید اما خبری از جونگکوک نبود با اخم برگشت و همزمان چشمش به پسر افتاد که تو آشپزخونه ایستاده بود و داشت برای خودش قهوه میریخت

_برا چی از جات بلند شدی؟

جونگکوک بدون اینکه برگرده شونه ای بالا انداختو گفت

_حوصلم سر رفت... قهوه بره توام بریزم؟!

تهیونگ داروهارو رویه کانتر گذاشت و به سمته‌ش رفت و قهوه جوش رو ازش گرفت و به صندلی اشاره کرد

_ تو بشین خودم میریزم

جونگکوک برای یه لحظه باز نزدیک بود اختیار خودش رو از دست بده و بزنه زیر گریه... اما با یادآوری حرفهایی که بعد از رفتن تهیونگ به خودش گوشزد کرده بود خودش رو جمع کرد و زیر لب باشه ای گفت! ماگ قهوش رو برداشت و از آشپزخونه خارج شدو رویه کاناپه با هزار جور ادا و اصول و مدل نشست که به باسن چپش فشار نیاد
بعد از چندلحظه تهیونگ هم بهش ملحق شد...کنارش نشست و کوک خودش رو نفرین کرد که چرا پاهاش رو دراز نکرده بود تا الان تهیونگ انقدر نزدیکش نمینشست لباش آویزون شد و نصف صورتش رو تو ماگش فرو بردو مشغول لیس زدن قهوش شد که صداهایه نابهنجاری تولید میکرد... همون صداهایی که پسر بزرگتر از شنیدنش حالش بد میشد و تنش رعشه میرفت اما حاضر نبود این صحنه رو از دست بده...کوک که با اون موهای چتری بامزه تر به نظر میرسید مخصوصا حالا که سرش رو بالا آورده بود و نوک بینیش کمی نسکافه ای شده بود
تهیونگ زبونش رو رویه لبش کشید تا وسوسه نشه و نخواد اون لبایی که حالا مطمئنا مزه قهوه میدادن رو بین دندوناش بکشه! بعد از چند لحظه که کوک رسما با خودش و قهوش درگیر بود سرش رو بالا آوردو با دیدن نگاهه خیره مرد اخماش رو تو هم کشید

Forgotten Music Vkook Where stories live. Discover now