بستنی قیفی که مقداریاش آب شده و روی انگشتهاش ریخته بود رو سمت دختری که کنارش راه میرفت گرفت و با لبخند بهش خیره شد. دختر ذوق زده لبخند زد و بستنی رو ازش گرفت، لیسش زد و بخاطر شیرینی و مزهی توت فرنگی دور خودش چرخید، یک قدم عقب رفت و بعد از گذشتن از برادرش، خودش رو به مادرش که با لبخند بهش نگاه میکرد رسوند و بستنی رو سمتش گرفت." مامان تو هم امتحانش کن! این بستنی خیلی از بستنیهای دیگه خوشمزهتره! "
زن لبخند زد، سرش رو خم کرد، گازی به بستنی زد و شوکه بازوی پسر بزرگش رو که دستش رو دورش حلقه کرده بود فشار داد و با دست آزادش بستنی که گوشه لبش مالیده شده بود رو پاک کرد.
+هوممممم ییبو! تو هم باید از این بستنی بخوری واقعاً خیلی خوشمزهست!
دختر با شنیدن این حرف اخم کرد و سریع بستنیاش رو عقب کشید، دو قدم از مادر و برادرش فاصله گرفت و قبل از این که چیزی بگه بستنیاش رو لیس زد.
" مامان یادت رفته؟ اون بستنی دوست نداره! "
با چشمهای گرد شده نگاهی به مادرش که ریز میخندید انداخت و سمت خواهرش که زبونش رو براش درآورده بود چرخید.
-کی گفته دوست ندارم؟ً!
دختر همونطور که از روی جدولها میپرید بستنیاش رو لیس زد و شونهای بالا انداخت.
" لابد دوست نداشتی که نخریدی دیگه. "
از مادرش که همچنان بهشون میخندید فاصله گرفت و دست به سینه ایستاد.
-اگه نخریدم بخاطر این بود که تو نباید بستنی بخوری! به همین زودی حرفهای دکترت یادت رفت؟!
دختر بدون این که نگاهش رو از بستنی که توی دستهاش بود بگیره شونه بالا انداخت.
" اولندش که اگه بد بود مامان به مینگ هائو نمیگفت برام بخره، دومندش که تو اصلاً تا حالا لب به بستنی هم نزدی چرا دروغ میگی؟ فقط میخوای الکی بهم عذاب وجدان بدی. "
ابروهاش رو بالا انداخت و یه قدم جلوتر رفت.
-خب مامان هم اشتباه کرد! چینگ چی گوش بده بهم، تو اول باید حالت خوب شه که-
مادرش جلو اومد، دستش رو جلوی دهن پسرش گرفت و سمت دخترش چرخید.
+اِی اِی اِی! ییبو چقدر غر زدی! بذار بچهام از تولدش لذت ببره، باشه؟
دختر بهش زبون درازی کرد و وقتی ییبو با دست بهش اشاره کرد و خواست چیزی بگه مادرش دستش رو پایین انداخت و به جلو هلش داد.
+از این هوای تمیز و تازه لذت ببر ییبو.
ابرویی بالا انداخت، سمت دخترش چرخید و ادامه داد:
![](https://img.wattpad.com/cover/368033241-288-k386548.jpg)
ESTÁS LEYENDO
⌈ 𝐈𝐧𝐯𝐞𝐫𝐭𝐞𝐝 𝐂𝐥𝐨𝐜𝐤 ⌋
Romance꩜𝗪𝗿𝗶𝘁𝗲𝗿 : Morana ꩜𝗚𝗲𝗻𝗿𝗲 : Mysterious, Dark , Romance ꩜𝗖𝗼𝘂𝗽𝗹𝗲 : Lsfy وانگ ییبو و خانوادهاش بعد از چند سال به شهرشون برگشتن تا اون خودش رو برای جانشینی شرکت و حرفه خانوادگیشون آماده کنه. تنهایی و محیط جدید به ییبو فشار آورده و در ا...