چرخید، دستش رو روی میله فلزی پشتی نیمکت گذاشت، به ژان که دست به سینه به درختی تکیه زده و در تایید حرف چینگ چی سر تکون میداد خیره شد و با دست دیگهاش به خواهرش اشاره کرد.- به این مظلومیتش نگاه نکن، تا وقتی به چیزی که میخواد نرسه دست از سرت برنمیداره، چه قولی بهش دادی؟
چینگ چی نیشگونی از بازوی ییبو گرفت و ژان در سکوت به صحنه مقابلش چشم دوخت و اجازه داد چینگ چی پاسخ سوال برادرش رو بده.
" قول داد بهم مجسمه سازی یاد بده. "
با شنیدن این حرف ابرویی بالا انداخت و سرش رو آهسته به چپ و راست تکون داد، دستی که روی نیمکت گذاشته بود رو سمت دهانش برد، ناخون انگشت شستش رو به دندان گرفت و در حالی که سعی داشت جلوی خندهاش رو بگیره ژان رو مخاطب قرار داد.
- مطمئنی؟ تو آدم صبوری هستی ولی تجربه ثابت کرده بحث کارهای هنری که میاد وسط نه من و نه چینگ چی آدمهای صبوری نیستیم. دوست داریم یه قیچی بزنیم و یهو کاردستیمون جادو شه و در جا جلومون ساخته شه.
دختر که با حرف برادرش موافقت بود پا روی پا انداخت، به یکی از ساختمانهای اطراف پارک خیره شد و توی دلش آرزو میکرد ییبو از کتک کاریها و دعواهاشون حین ساختن سادهترین کاردستیها چیزی پیش مرد نگه و ژان که به فکر فرو رفته بود ارتباط چشمیاش رو با ییبو قطع کرد و مدتی در سکوت با گوشیاش مشغول شد.
+ یادگیری هر هنری سختیهای خودش رو داره و بهنظرم اتفاقاً هنری مثل مجسمه سازی خیلی خوب میتونه نتیجه صبر و تلاش رو به چینگ چی نشون بده. من هم باید به عنوان استادش با کارهای کوچیک شروع کنم، تا جایی که در توانم هست هر چی بلدم یادش بدم و توی مسیر علایقش پیش برم که عوض فرار کردن برای یادگیری اشتیاق نشون بده. صحبت از صبوری شد...
به چشمهای ییبو زل زد و مرد از نگاه سرد ژان لبخند روی لبش ماسید و ژان ادامه داد:
+ این که الان اینجا توی این پارک و رو به روی من نشستی ثابت میکنه خانم جانگ و آقای وانگ هم به خودی خودشون خیلی صبورن ولی لازمه یه چیزی رو بهت یادآوری کنم ییبو.
تکیهاش رو از درخت گرفت، چند قدم جلو رفت و دست به سینه ایستاد.
+ کارمندها و باقی مدیرهای شرکت قرار نیست مثل اونا برخورد کنن، جلب اعتماد اونا و راضی کردنشون برای اجرای دستوراتت زمانبر هست و نیاز به سعی و تلاش زیادی داره.
کمی گردنش رو خم کرد و با لحنی که مو به تن چینگ چی و ییبو سیخ میکرد پرسید:
+ توی این مدت به لطف وقتی که با هم گذروندیم ثابت کردی با این که علاقهای به کارت نداری میتونی همچنان خلاقیت به خرج بدی و بدرخشی اما با این حال بهنظر خودت با اینجا نشستن و گپ و گفت با من و خواهرت میتونی اعتماد زیردستهات رو جلب کنی؟
![](https://img.wattpad.com/cover/368033241-288-k386548.jpg)
YOU ARE READING
⌈ 𝐈𝐧𝐯𝐞𝐫𝐭𝐞𝐝 𝐂𝐥𝐨𝐜𝐤 ⌋
Romance꩜𝗪𝗿𝗶𝘁𝗲𝗿 : Morana ꩜𝗚𝗲𝗻𝗿𝗲 : Mysterious, Dark , Romance ꩜𝗖𝗼𝘂𝗽𝗹𝗲 : Lsfy وانگ ییبو و خانوادهاش بعد از چند سال به شهرشون برگشتن تا اون خودش رو برای جانشینی شرکت و حرفه خانوادگیشون آماده کنه. تنهایی و محیط جدید به ییبو فشار آورده و در ا...