"Snowball Fight"

28 6 0
                                    


از پشت سپر انسانی‌اش بیرون اومد، کیف لپ تابی که در دست داشت رو به ژان سپرده و در حالی که با یک دست چیزی رو پشتش مخفی کرده بود ییبوی شوکه رو محکم در آغوش کشید. عطر شنل همیشگی مرد مشامش رو پر کرده بود و با یاد روزهایی که شیشه عطر مرد رو بعد از تمرین و مسابقات توی رختکن از داخل کوله‌اش بیرون کشیده و با دست و دلبازی روی خودشون خالی می‌کردن لبخند پهنی زد و فشار دستش رو به دور بدن یانگ یانگ بیشتر کرد. فنگ نگاهی به فی فی که ساندویچش رو روی میز گذاشته و دست به سینه دو قدم به ییبو نزدیک شده و خم شده به یانگ یانگ که چشم‌هاش رو بسته و چانه‌اش رو روی شانه ییبو می‌ذاشت خیره شد و اون سمت دست یانگ یانگ به پایین سر خورد و بعد از گرفتن باسن ییبو ابرویی بالا انداخت و در گوش مرد زمزمه کرد:

" توپ ضد استرس خوبی داری برای خودت. "

ییبو شوکه خندید، ضربه‌ نسبتاً محکمی به کمر یانگ یانگ زد که آهش دراومد و دست مرد رو از روی بدنش پس زد، به دسته گلی که پشتش مخفی کرده بود نگاهی انداخت و با صدایی که تنها به گوش یانگ یانگ می‌رسید زمزمه کرد:

- زن هم گرفتی و هنوز که هنوزه آدم نشدی. اون بیچاره چه گناهی کرده زن تو شده؟

به چشم‌های مرد زل زد و دید که چطور با پیش کشیدن همسرش چشم‌هاش برق زدن و گشاد شدن. هر دو همزمان به دلایل مختلفی لبخند زدن، ییبو برای شادی و حال خوش دوستش خوشحال بود و یانگ یانگ معشوقه‌اش رو در خاطرش یادآور شده بود. یانگ یانگ چرخید، برای لحظه‌ای به ژان که جلوتر رفته و با آقای فنگ مشغول صحبت بود نگاه کرد و بعد به شانه ییبو تنه زد و دست به سینه سر جاش ایستاد، قبل از گفتن چیزی هر دو ابروش رو بالا انداخت و نگاهی به سر تا پای خودش انداخت.

" چرا باید عوض بشم وقتی من رو همینجوری که هستم دوست داره؟ "

با شنیدن جواب مرد گردنش رو به طرفی خم کرد و شانه بالا انداخت، یانگ یانگ از کنارش گذشت و رو به روی فی فی که با لبخند بهش خیره شده بود ایستاد و دسته گلی که تا این لحظه پشتش نگه داشته بود رو سمت زن گرفت و سرش رو کمی به پایین خم کرد.

" خاله این گل‌ها رو برای شما گرفتم. "

فی فی که از دیدن دسته گل بزرگ گل‌های نرگس به وجد اومده بود یکی از دست‌هاش رو جلوی دهانش و دست دیگر رو برای گرفتن دسته گل سمت مرد دراز و از او تعریف کرد.

+ یانگ یانگ تو هنوز هم پر از شگفتی‌ هستی! باورم نمی‌شه بعد از این همه مدت گل‌ مورد علاقه من رو فراموش نکردی!

صاف ایستاد و در حالی که یکی از دست‌هاش رو بالا آورده و توی هوا تکون می‌داد جواب داد:

" اصلاً مگه می‌شه همچین چیزی رو فراموش کرد؟ خانه شما همیشه با دسته گل‌های نرگس تازه و خشک شده‌ای که عمو براتون می‌خرید پر شده بود.

⌈ 𝐈𝐧𝐯𝐞𝐫𝐭𝐞𝐝 𝐂𝐥𝐨𝐜𝐤 ⌋Where stories live. Discover now