"به سلامتی برادرزاده عزیزم، ییبو!"با این حرف فنگ همه لیوانهاشون رو بهم زدن و محتویاتش رو یک جا سر کشیدن. ییبو حینی که سمت یانگ یانگ خم شده و در گوشش زمزمه میکرد از عمد و به قصد اذیت کردن خواهرش، انگشتهاش که بر اثر نگه داشتن طولانی مدت ظرف یخ سرد و سرخ شده بودن رو پشت گردن چینگ چی که لباس دکلته کوتاه و مخملی صورتی رنگی پوشیده و از شدت گرما سرخ شده بود کشید و میان صحبتش لبخندی به عمو و مادرش که طرفی دیگه از میز، مقابلش نشسته بودن زد. چینگ چی که بدنش ناخودآگاه با انتقال ناگهانی سرما مور مور شده بود چشم غرهای به برادرش رفت و حینی که دستش رو برای کنار زدن دست برادرش بالا میبرد، کمی به ماری موسا که به دسته مبل سلطتنتی تکیه داده و در خودش جمع شده بود نزدیکتر شد تا بهتر صدای زن رو که از خاطرات آشناییاش با همسرش تعریف میکرد بشنوه.
پیرمردی که موهای خاکستریاش رو با ژل به بالا حالت داده و روی یکی از مبلها نشسته بود پوزخندی زد و سیگارش رو توی جا سیگاری خاموش کرد، کمی از مشروبش خورد و پس از صاف کردن گلوش با صدایی بلند ییبو رو مخاطب قرار داد:
"ییبو اصلاً نگران نباش، این عموت و اون راهنماییهای به دردنخورش رو هم بیخیال شو. از فردا خودم هر چیزی که توی این چهل و هفت سال یاد گرفتم بهت با حوصله آموزش میدم."
یانگ یانگ و ییبو هر دو برای لحظهای از صحبت دست کشیده و به فنگ که به پشتی مبل تکیه داده و همزمان که لیوان توی دستش رو به حالت دروانی میچرخوند با صحبتهای پیرمرد به خنده افتاده و ابرو بالا انداخته بود، نگاه انداختن. با بالا رفتن همهمه میان مهمانان نگاه خیرهاش رو به پیرمرد دوخت و در حالی که لیوان خالی رو روی میز و پاش رو روی پای دیگهاش میانداخت متقابلاً لبخند زد.
-ممنونم از لطفتون آقای سونگ ولی مطمئن باشین همین که توی جلسات پشت من و عمو رو خالی نکنین برای من کافیه.
مرد چشمهاش رو بست و با لب آویزان حینی که دستهاش رو توی هوا تکان میداد با ییبو مخالفت کرد.
" اصلاً امکان نداره! این سالها از ما دور بودین و زن داداش مجبور بود دست تنها همه چیز رو توی اون شهر غریب اداره کنه. درسته که با پدرت ارتباط خونی نداشتم اما میخوام از این به بعد تا وقتی که زندهام زمان باقی مانده رو با شما بگذرونم و کم کاریام رو جبران کنم. "
مادرش که از تعارفهای خاله زنکی و تکراری آقای سونگ کلافه شده بود چشمهاش رو توی حدقه چرخوند، به تایید اعتراضهای فنگ که زیر لب زمزمه میکرد سر تکان داد و ییبو که همچنان به چشمهای پیرمرد خیره بود لبخند تصعنی زد و سرش رو آهسته به نشانه قدردانی از لطف آقای سونگ پایین انداخت.
برخلاف سالهای گذشته که روز تولدش رو با شوخیها و تئاترهای نمایشی چینگ چی در یک پیک نیک سه نفره خانوادگی و سپس در یک دورهمی با نزدیکترین دوستانش میگذروند، امسال به خواست و اصرار عموش مجبور بود روز خاصش رو همراه با سهامداران و بزرگان صنعتی که ساعتها برای به خاطر سپردن نام و کارهای بزرگشون وقت گذاشته بود بگذرونه و در اون لحظه حتی حضور یانگ یانگ هم نمیتونست کمکی به نادیده گرفتن افراد و دفع انرژی منفی که با خودشون به مهمانی تولد آورده بودن بکنه.
YOU ARE READING
⌈ 𝐈𝐧𝐯𝐞𝐫𝐭𝐞𝐝 𝐂𝐥𝐨𝐜𝐤 ⌋
Romance꩜𝗪𝗿𝗶𝘁𝗲𝗿 : Morana ꩜𝗚𝗲𝗻𝗿𝗲 : Mysterious, Dark , Romance ꩜𝗖𝗼𝘂𝗽𝗹𝗲 : Lsfy وانگ ییبو و خانوادهاش بعد از چند سال به شهرشون برگشتن تا اون خودش رو برای جانشینی شرکت و حرفه خانوادگیشون آماده کنه. تنهایی و محیط جدید به ییبو فشار آورده و در ا...