part 11

199 33 6
                                    

Flash back:
مثل همیشه هوای سئول بارونی و ابری بود، ماشین های سیاه درحال عبور از خیابون بودن رعد و برق های جوری بود که صداشون وحشت رو به تن آدم مینداختن با توقف ماشین راننده در رو باز کرد و منتظر شد مینهو و ویکتوریا از ماشین پیاده شن، همه خدمتکارا تعظیمی کردن و گفتن: آقا و خانوم لی خیلی خوش اومدین.
ویکتوریا از آرنج نامزدش گرفت و همراه با نامزدش به داخل عمارت رفتن.
اجوما: خیلی خوش اومدی پسرم رسیدن بخیر! ایشون ویکتوریا هستن؟
مینهو: ویکتوریا ولند نامزدم هست.
ویکتوریا خم شد و گفت: از اشناییتون خوشبختم.
اجوما:همچنین عزیزم، من برم پیش بقیه ببینم تو چه حالی هستن.
مینهو روبه ویکتوریا کرد و گفت: حتما خسته ای بیا ببرمت اتاق تا کمی استراحت کنی.
ویکتوریا لبخندی زد و همین لبخند دل‌مینهو رو عاشق ویکتوریا کرده بود، ویکتوریا و مینهو بالا رفتن و مینهو بخاطر یه کاری از اتاق رفته بود، ویکتوریا به بالکن اتاق رفت و به پایین خیره شد نفسی کشید و گفت: به زندگی جدید و لاکچریت خوش اومدی ویکتوریا ولند یا بهتره بگم ویکتوریا لی!
دستکش های کلاسیکش رو درآورد و با داخل رفت با دیدن خدمتکارایی که درحال زدن لباس هاش تو کمد اتاق لباس هستن نگاه کرد، همیشه خودش اینکارو میکرد ولی الان بقیه این کارو واسه ویکتوریا انجام میداد، ویکتوریا الان خانوم این عمارت شده بود!
ویکتوریا: لطفا مراقب لباس ها باشین چون اون لباس ها واسم خیلی گرون و قیمت هست.
"بله خانوم ویکتوریا"
ویکتوریا: آفرین.
بعد از اینکه وسایل های ویکتوریا رو جابه جا کردن و بیرون رفتن، ویکتوریا روی تخت دونفره و بزرگ مینهو دراز کشید و گفت: هیچوقت فکر نمیکردم خانوم بشم، آفرین ویکتوریا کارت عالیه.
خندید و پاشد و لباساش رو عوض کرد، با پوشیدن لباس خواب قرمز و سکسیش روی تخت نشست و منتظر مینهو شد.
End of Flash back.
مینهو: عزیزن به خدا خسته شدم اینقدر رقصیدم.
جیسونگ: تنها نیستی منم خسته شدم ولی اینجا واقعا محشرهههه.
مینهو: خوشت اومده؟
جیسونگ:مگه میشه نیاددد عالیههههه.
جیسونگ به بغل مینهو پرید و گفت: ممنونم که اینجا آوردی من رووو.
مینهو: خواهش میکنم لطفا از بغلم بیا بیرون الان تعادلم رو از دست میدم.
جیسونگ:اوپس ببخشید.
مینهو خندید گفت: اشکالی نداره عزیزم، میخوای بریم دوباره برقصیم.
جیسونگ:البتهههه.
جیسونگ با ذوق دست مینهو رو کشید و بازم بردتش تا برقصن، در همون حال دختر روباه ا، بالا نظاره گر همه چیز بود عکسی به جکسون فرستاد و بعدش گوشیش رو خاموش کرد و گزاشت توی جیبش و برگشت ماسکش درآورد و نوشیدنیش رو سر کشید و بازم ماسگ رو گزاشت و برگشت پایین رو نگاه کرد.
جکسون: خوش میگذره؟
دختر روباه:
How soon did you arrive?
"چه زود خودت رو رسوندی؟"
جکسون: تو این نزدیکا بودم پیامت رو دیدم زود خودم رو رسوندم.
جکسون به مینهو و جیسونگ نگاه کرد و گفت: چه زوج قشنگی، ولی من ببشتر ویکتوریا رو جای‌جیسونگ ترجیح میدادم.
دختر روباه:
"The boy is much more beautiful than Victoria"
"پسره خیلی خوشگلتر از ویکتوریا هست"
جکسون: درسته ولی من هیچوقت به خوشگلی ویکتوریا و خودش خیانت نمیکنم.
دختر روباه:
"Victoria was a doll,but look at Jisung, he is really more beautiful than Victoria, I'm right, why Minho loves him"
"ویکتوریا عروسک بود ولی جیسونگ رو ببین اون واقعا خوشگلتر از ویکتوریا هست حق میدم که چرا مینهو اون رو دوست داره"
جکسون خیره به جیسونگ گفت: درسته، تاحالا پسری عین جیسونگ ندیده بودم ولی ویکتوریا هم خوشگلی خودش رو داشت اون از همه دخترای دنیل خوشگلتر بود و جیسونگ هم از بین پسرا خوشگلتره.
جکسون با دیدن اینکه جیسونگ داره میره سمت دستشویی گفت: من میرم حواست به مینهو باشه و هروقت دیدی اومد به سمت دستشویی بهم خبر بده با ایرپادت.
دختر روباه:
"Ok"
"اوکی"
جکسون پایین رفت و به دنبال جیسونگ رفت، جیسونگ وقتی کارش تموم شد بیرون اومد و با دیدن جکسون گفت: جکسون تویی؟
جکسون:وای سلام... تو اینجا چیکار میکنی؟
جیسونگ: با دوست پسرم اومدم.
جکسون: آهان چه قشنگ، منم تنها اومدم گفتم قبل از رفتنم یه دستشویی برم و بعد گمشم برم پی کارم.
جیسونگ خندید و گفت: بیا تورو با دوست پسرم اشنات کنم.
جکسون: نه نه من کار واجبی دارن باید برم.
جیسونگ:واقعا؟ نمیمونی؟
جکسون؛ خیلی دلم میخواد ولی نمیتونم.
جیسونگ:باشه، انتظار نداشتم دوباره ببینمت.
جکسون: همچنین پسر خوشگل.
جیسونگ با شنیدن این حرف خجالت کشید و باعث خنده جکسون شد، جکسون موهای جیسونگ رو بهم زد و گفت: من میرم اگه دفعه بعدی بازم همدیگه رو دیدیم باید شمارت رو بهم بدیااا.
جیسونگ خندید و گفت: حتما خوشحال میشم باهات دوست شم.
جکسون: اوکی، من دیگه میرم.
جیسونگ از پیش جکسون جدا شد و به سالن رفت و پیش نشست.
جیسونگ: میگم بریم؟دیرمون میشه.
مینهو:باشه بریم.
مینهو از دست جیسونگ گرفت و باهمدیگه از بار خارج شدن اما اگه سرش رو به دیوار کنارش برمیگردوند دختر روباه درحالی که داشت سیگار می‌کشید و ماسکش دستش بود رو میدید ولی ندید متاسفانه!
دختر روباه:
"You missed the chance to see my face, Lee Minho"
"فرصت دیدن صورت من رو از دست دادی لی مینهو"
بعد از اینکه سیگارش تموم شد خاموشش کرد و ماسکش رو انداخت و سوار موتورش شد و به راه افتاد، جکسونم ۵ دقیقه بعد از بار خارج شد و سوار ماشینش شد و رفت.
............................
رز: خسته شدم اینقدر به این دختره چرین آرامبخش بزنم آه فقط جیغ میکشه.
وویونگ: باید به دختره روباه بگی اون میاد قشنگ خفش میکنه.
رز: ماشالله اون فقط تو ماموریت ها میاد.
وویونگ:میشناسیش که.
رز: جکسون هم که دقیقه به دقیقه بیرونه من نمیدونم انگار تو بیرون ریختن.
وویونگ:جرعت داری پیش خودش بگو تا پاره پارت کنه.
رز: من خفه شدم‌
وویونگ:آفرین.
وویونگ با دیدن یه چیزی مشکوک ایرپادش رو روشن کرد و گفت: جکسون یه ماشین دنبالت هست.
جکسون به اینه نگاه کرد و با دیدن ماشین ها گفت: هوم، دشمنم هست فهمیده من اومدم ایتالیا و دوست داره الان بدون هیچ بادیگاردی نابودم کنه.
وویونگ: یه چند تا موتور مشکوک هم اونجاست.
جکسون: نگران نباش الان حلش میکنم عزیزم همش رو به خودم بسپر، امشب قراره شب زیبا و خونین باشه.
و خندید و صدای خندش تو گوش دشمن هاش شنیده شد و سکوت و بعد صدای تفنگ بود که سکوت رو شکست.
جکسون: حیوون ها کثیف فکر کردین میتونین من رو بکشین عمرا.
درحالی‌که صورتش خونی بود گفت: عاشق بوی خون هستم ففط خون میخوام.
و بعد گردنبند به شکل مسیحش که همیشه تو گردم هست و الان خونی بود رو بوسید و لباش خونی شدن و بعد خون رو لیس زد و سوار ماشینش شد.
Vote and comment ♥️





♥️♣️⛓️venomous s2⛓️♥️♣️Where stories live. Discover now