نیکی: هان داهیون؟
جکسون: خواهر جیسونگه...مگه چی شده؟
نیکی پرونده رو گزاشت روی میز و گفت: هیچی وقتی کوچیک بودم باهاش هم مدرسه ای بودم... حالا میخوای چیکار کنم با برادرش؟
جکسون: هنوز وایسا...خیلی کار دارم باهاش هنوز.
جکسون پوزخندی زد و نیکی گفت: من این پوزخند کثیف رو میشناسم...این پدزخند کثیف فقط یه معنا داره اونم اینه که نقشه های خیلی شیطانی و مرگباری داری.
جکسون: دقیقا.
نیکی:واقعا تکلیف من رو مشخص کن ببینم قراره چیکار بکنم.
جکسون: فعلا هیچی هنوز فعلا میگم هروقت بهت پیام دادم بهت میگم اون موقع.
....................
سویون: شنیدی که...همونی که بودم نجاتش دادی و همونی بودم که نامزدت رو نجات دادم البته نامزد قبلیت رو میگم...هرچند الان بهتر از ویکتوریا رو پیدا کردی.
مینهو: تو چی بودی و چی شدی اصلا چطور..
سویون: بزار توضیح بدم بعد از اون آتش سوزی که نجاتم دادی تصمیم گرفتم دیگه همون دختر ضعیف نباشم...پس دست به کار شدم و گفتم منم باید مثل تو و گروهت حرفه ای باشم و از خودم محافظت کنم مثل چرین.
مینهو: ویکتوریا چی؟
سویون: اون شب وقتی به مهمونی رفته بودین و تو هنوز از خیانتش خبر نداشتی ویکتوریا به بهونه دستشویی رفتن واسه دیدن جکسون بیرون رفته بود ولی نمیدونست جکسون اونجا نیست و دشمنت اونجاست و اون رو گرفتن و بردن یه جای دور و منم تصادفی از اونجا رد شدم و دیدم چون عکس نامزدت بخاط معروفیت تو همه خا پخش شده بود و دنبالشون کردم و دیدن آره درست دیدم اون نامزدت هست و کسایی که دزدین دارن اذیتش میکنن و اون موقع من برای یه باند دیگه کار میکردم حالا نامزدت رو نجات دادم و انباری رو هم اتیش زدم و نامزدت رو بی هوش بیرون آوردم و گزاشتم زمین و بعد دیدم داری تو میای و زود از اونجا دور شدم...همین.
مینهو به سویون خیره بود که دخترک جلو آوند و گفت: ازت سوال دارم راستش رو جواب بده.
بعد از مکثی گفت: واقعا تو کشتیش؟
مینهو: کی رو؟
سویون: ویکتوریا رو...تو کشتیش؟
مینهو پوزخندی زد دور سویون چرخید و گفت: اگه تو به جای من بودی چیکار میکردی؟ گرچه هنوز از هیچی خبر نداری حتما جکسون بیام چرت و پرت تحویلت داده و اصل ماجرا رو تعریف نکرده اگه به جات بودم اول کل داستان رو میدونستم بعد میومدم از بقیه حساب میگرفتم.
سویون: من به جکسون اعتماد کامل دارم.
مینهو: بهتره بگیم با دروغ هاش بهش اعتماد داری، جکسون وقتی کارش تموم شه همه رو عین اشغال میندازه بیرون یا میکشه و میره دنبال عروسک های جدید...گرچه وقتی با ویکتوریا هم بوو با ۱۰۰ نفر خوابیده بود ولی نامزد بی عقل من نمیدونست و واقعا شرم آور بود من همچین نامزدی داشتم.
سویون: ولی تو بهش...
مینهو: بهش توجه نکردم و عشق کافی ندادم مگه نه؟ ههه کسی که بهش کلی توجه میکرد من بودم ولی اون چی؟ ههه باید برم دیرم شده دوست پسرم منتظرمه.
مینهو همینکه خواست سوار ماشینش بشه سویون گفت: به جات بودم پیگیر دوست پسرم بودم...آخه میدونی دوست پسرت داره یه چیزایی رو ازت مخفی میکنه مثلا قتی تصادف کرده بود جکسون بهش زده بود یا با جکسون دوست شده حتی اون روزی که تو بار رفته بودین و خوش میگذروندین بازم جکسون رو دیده بود.
مینهو با عصبانیت جلو اومد و گردن دخترک رو گرفت و گفت: چه زری زدی؟ جیسونگ همچین کارایی نمیکنه.
سویون: ولی کرد...الان با جکسون درارتباط هست بجات بودم زود میرفتم جلوش رو میگرفتم قبل از اینکه جکسون، جیسونگ رو هم ازت بگیره.
مینهو با خشم دخترک رو به زمین پرت کرد و زود سوار ماشینش شد و با تمام سرعتش به عمارت رفت.
سویون از زمین پاشد و عین روانی ها خندید و سوار موتورش شد و رفت اگه قرار بود جکسون اون رو بندازه بیرون و چرین رو جایگزینش کنه پس چه بهتر که اطلاعات مخفی گروهشون رو به مینهو نده و وانمود کنه که چرین داده؟ به فکرای توی ذهنش نیشخندی زد و سرعت موتورش رو زیاد کرد.
...................
مینهو با عصبانیت تمام وارد عمارت شد و گفت: جیسونگ کجاستتتت؟
چان: آروم چه حبرته؟
مینهو: گفتممممم جیسونگ کجاستتتتتت؟
چانگبین: تو اتاقتون هست عه.
میناو بدون توجه به اون دوتا به اتاق رفت و با جیسونگی که داشت میومد سمتش روبه رو شد.
جیسونگ؛ چی شده مینهو؟
مینهو: با جکسون کی آشنا شدی؟ کی شمارش رو گرفتی به چه دلیللللل؟
جیسونگ: مسنهو اروم قرمز شدی داد نزن.
مینهو نزدیک جیسونگ اومد و از بازوهای گرفت و گفت: چرا ازم مخفی کردی هانننننن؟ چرااااا.
جیسونگ: نمیفهمم چی میگی کمی ارومتر.
مینهو، جیسونگ رو ول کرد و گفت: جیسونگ دیوونم نکن خودت میدونی اگه دیوونه بشم ممکنه چه کارا ازم بر بیاد پس جواب سوال هام رو بده.
جیسونگ: تو جکسون رو از کجا میشناسی؟
مینهو: جنابعالی بزار درخدممتون بگم که ایشون بزرگترین دشمن من هست و تو رفتی با دشمن منن دوست شدی و شمارش رو گرفتییییی.
جیسونگ: من...نمیدونستم.
مینهو: اینا مهم نیست مهم اینه که چرا ازم مخفی میکنی هان؟ یه چیزی مونده که بازم مخفی بمونههههه؟
جیسونگ: مینهو توروخدا اروم داری میترسونیم.
مینهو: دوست پسر من چرا باید با دشمن ۱۲ ساله من دوست باشه و شمارش رو داشته باشه؟ کسی که زندگی من رو به جهنم تبدیل کرده و نامزد ۱۲ سال پیش من رو گرفت هاننننن؟
جیسونگ با شوک به مینهو خیره شد و گفت: چی؟...نام...نامزد.
مینهو: بله نامزد من به اسم ویکتوریا ولند که یه احمق بخ تمام معنا بود رو ازم گرفت و الان بیاد دوست پسرم رو بگیره.
میمهو اینقدر داد زده بود که قرمز شده بود و صداشم گرفته بود و اونقدر عصبانی بود که ممکن بود الان هرکاری از دستش بر بیاد، جیسونگ هم هنوز درحال هضم حرفای مینهو بود که مینهو جلوش اومد و تهدیدوارونه گفت: اجازه نداری ببینیش دیگه اجازه نداری بهش زنگ بزنی اصلا وایسا.
به سمت گوشی جیسونگ رفت و سیم کارتش رو درآورد که جیسونگ گفت؛ مینهو چیکار میکنی؟
مینهو: واست یه سیم کارت جدید میخرم و از این به بعد قراره بفهمم داری با کی حرف میزنی یا شماره کی رو داری و با کی دوستی، بدون اجازه من دیگه نمیتونی از این خونه هم بیرون بری هرغلطی یا هر کاری میخوای بکنی باید اول از من اجازه بگیری تمام.
سیم کارت رو از وسط نصف کرد و از اتاق بیرون رفت و جیسونگ با گریه روی تخت نشست و شروع کرد به گریه کردن،جیسونگ اگه میدونست جکسون دشمن مینهو هست هیچوقت باهاش دوست نمیشد ولی از کجا باید میدونست؟ از همه مهمتر چرا مینهو هیچی از نامزد قبلیش نگفته بود؟ پس اون دختره ای که توی عکس بوو ویکتوریا بود پس.
مینهو با عصبانیت تمام پایین رفت و همه توی پایین ریخته بودن بخاطر تن صدای مینهو که داشت سر جیسونگ داد میزد روی چندتا پله مونده به زمین وایسا و داد زد" از این به بعد تو این عمارت کوفتی هیچ کاری بدون اجازه من انجام نمیشه هرکاری، حتی وقتی میخواین فرنی بیرون از من اجازه گرفته میشه یا گسی میاد اول به من میگین بعد من تصمیم میگیرم که ببینم میتونه بیاد داخل عمارت یا نه، یا وقتایی که خونه نیستم نمیزاری جیسونگ از خونه بره بیرون واب به حالتون اگه بفهمم یکیتون از حال دلسوزی اون رو بیرون فرستاده میکشمتون مخصوصا شما دوتا(اشاره به فلیکس و جونگین) جیسونگ هر حرفی به شما بزنه همون لحظه میاین میگین یا اصلا نه تو این خونه شنود به کار گزاشته میشه که ببینم کی چیکار میکنه، بادیگارد های خونه رو سه برابر میکنم و چانگبین تو... گوشی همه رو مخصوصا جیسونگ رو کنترل میکنی، زیادی بهتون رو دادم سو استفاده کردین ازم، زیادی آزادتون گزاشتم سو استفاده کردین، دیکه بی خبر از من تو این عمارت حتی یه پرنده هم قرار نیست بال بینه و پرواز کنه... حالا روی واقعی لی مینهو رو قراره ببینین.Vote and comment ♥️
YOU ARE READING
♥️♣️⛓️venomous s2⛓️♥️♣️
Fanfiction°برای خوندن این فصل باید اول فصل اول رو بخونین بعد بیاین این فصل رو بخونین، فصل اول رو میتونین تو همین پیچ پیدا کنین° ○عشق بین یک پادشاه مافیای سنگدل و پسره بی آزار و مهربون که ازارش به هیچکس نمیرسه، چطور عشقی میتونه باشه؟ درسته یک عشق خطرناک و در ع...