فلیکس: خوبی؟
جیسونگ با اه و ناله گفت: به نظرت خوبممم؟ خوبممممم؟ کجام خوبههه؟هانن؟ مرتیکه زد همه جام رو داغون کرد فکر کرده منم مثل خودش استاد جنگیدن هستم اینقدر که من بدبخت رو توی تمرینات کوبید زمین ولی من نتونستم بکوبمش مرتیکه جذاب و خر...با اینکه همه جام درد میکنه ولی بازم عاشقش شدم.
فلیکس و جونگین خندیدن و جونگین گفت: آره از دوربین ها میدیدیم که چطوری کوبیدت زمین.
جیسونگد بدبخت شدم هر روز ۲ ساعت قراره باهام تمرین کنه...عررررر.
فلیکس: اگه مثل من تکواندو بلد بودی کارت راحت بود ولی نیستی.
جیسونگ: داری مسخره میکنی یا چی؟ اصلا تو دوستی یا دشمن؟
فلیکس: هردو.
جونگین خندید و به جیسونگ دست زد که جیغ جیسونگ کل عمارت رو ورداشت و باعث فلیکس و جونگین زود گوشاشون رو بگیرن.
فلیکس: دست خرررر، چته؟
جیسونگ: بهتون گفتم که کل بدنم درد میکنه.
جونگین؛ ای گوشام.
فلیکس: همچنین.
جیسونگ؛ اون مینهو ی لعنت شده کجاست؟
فلیکس: والا داره با همسر من صحبت میکنه نمیدونم در چه مورد اما حرف میزنن.
جونگین وجیسونگ: همسرت؟
فلیکس: ای خدا لعنتت کنه هیونجین اینقدر به من گفت همسر منم بهش میگم همسر منظورم هیونجین بود.
جیسونگ؛ چرا نمیاد به من سر بزنه؟ بعد از اون ضربه هایی که به بدنم زده چرا نمیادددددددد.
جونگین: راستی امروز دوستای مینهو میان.
جیسونگ: دوستا؟ کدوم دوست؟
جونگین: نمیدونم اسمشون چی بود؟
فلیکس: جنی و سان.
جونگین: اره همونا.
جیسونگ: عجیبه...تازگیا خیلی شلوغی میکنه.
.....................
جکسون: چرا باهاش اینطوری رفتار میکنی میتونم بفهمم؟
سویون: تو چرا اینجوری باهاس رفتار میکنی؟ و چرا رفتارت با من عوض شده؟یه جوری رفتار میکنی انگار به جای من اون بود...از الان میگم زیاد به اون چرین جونت همه چیز رو نگو چون بلاخره به کسی نمیشه اعتماد کرد.
جکسون: واقعا فازت رو نمیفهمم.
سویون؛ منم بعضی وقتا فاز تورو نمیفهمم.
جکسون دیگه داری از حدت خارج میشی.
سویون: پس اینجوریه...اون همه واست حمالی کردم هميشه پیشت بودم و نزاشتم کسی بهت کاری داشته باشه نزاشتم به باندت اسیب بزنن و هرکاری هم گفتی کردم هرکی رو گفتی کشتم و آخرش اینجوری بشه واقعا که.
با ورداشتن کلید موتورش از اتاق جکسون خارج شد زود میخواست بره که با هکرشون وویونگ روبه رو شد.
وویونگ؛ چت شده؟
سویون گریه ای کرد و وویونگ رو بغل کرد و گفت: خسته شدم...اینقدر از دهنش اسم اون چرین رو بشنوم... اینگار مثلا اون همسشه پیشش بوده و نزاشته به باندش آسیب بزنن و هرکاری بگه رو کرده...همه اینا رو من کردم نه اون.
وویونگ: معلومه که تو کردی اون در کنارت هیچی نیست.
سویون: ولی اون ففط چرین رو میبینه.
وویونگ: مم این چشمارو میشناسم...قرار نیست همینطوری دست به دست بزاری و بشینی و نگاه کنی...میخوای چیکار کنی؟
سویون: آفرین بهت...حدست درسته...کی میدونه شاید به دشمنش...یه اطلاعاتی دادم و شاید کمکش کردم که یه حمله کوچولو تو این عمارت راه بندازه.
وویونگ؛ به خدا ازت باید بترسن.
سویون: بعد باهاش حرف میزنم فعلا.
..........................
چانگبین با دیدن موتور آشنا و قیافه آشنا دست از خوردن ساندویچش برداشت و بیشتر جلو رفت.
چانگبین: هی هیونگ....اینجا رو.
چان: عه اینکه همون دختره هست.
چانگبین: لعنتی داره با بادیگاردا دعوا میکنه.
چان به بیرون عمارت رفت و با شنیدن صداهای جلو رفت و گفت: چی میخوای؟
سویون: میخوام باهاش حرف بزنم.
چان مشکوک بهش نگاهی کرد که سویون گفت: نگران مباش به جز از اسلحه و اسپری فلفلی چیزی همراهم ندارم و قصدمم آسیب زدم بهش نیست و اگه قرار بود بهش آسیب بزنم بدون تجهیزات نمیومدم و از این راه آدم هم نمیومدم از پشت حیاط میومدم میشناسی که من رو.
چان: ولش کنین بزارین بیاد.
بادیگاردا عقب رفت و در رو باز کرد و سویون به دنبال چان رفت که چان گفت: وایسا اینجا الان میام.
سویون سرس تکون داد و چان به داخل رفت و سویون به همه جای عمارت نگاه کرد و منتظر بود که با دیدن فلیکس و جونگین که داشتن با همدیگه میخندیدن و شوخی میکردن ابروش رو بالا برد.
سویون: هوممم.
با اومدن چان و نشونه اینگه میتونه بره داخل سویون در رو باز کرد و وارد شد و با دیدن مینهو و دوستاش جنی و سان پوزخندی زد و گفت: چه سوپرایز قشنگی.
جنی: پس روباه کوچولو به دهن شیر اومده.
سویون: نگران نباش عزیزم قراره نیست بکشمت یا مثل قبل بهت چاقو بزنم ههه.
مینهو: چی شده که سر از اینجا دراوردی؟
سویون: گفتم مثلا...تو حمله ای که قراره راه بندازین...یه کمک کوچولویی کنم.
سان: باز چه نقشه ای تو سرت هست؟
سویون پوزخندی زد و گفت: هیچی...فقط...دوست دارم کمک کنم و...یه رازهایی کوچیکی رو از خونه جکسون بهتون بدم که جکسون فکر کنه...چرین اون رازها رو به شما گفته... و دوست دارم اعتمادش رو بهش از دست بده.
مینهو ابروش رو بالا انداخت و گفت: اوههه دشمنی خونی بین تو و چرین.
سویون: درسته... من تا زمانی بهش وابسته میمونم که بهش احترام بزاره و بهش احترام بزارم ولی نه که هرکاری بکنم میگه اون گرده یا اون لازمم هست... از یه جایی به بعد تحملم تموم میشه و با دشمنش همدست میشم شاید تونیم همکارای خوبی باشیم... مخصوصا که با هکر باندشون خیلی صمیمی هستم میتونم کاری کنم و بهش بگم که تو روز حمله کمکتون کنه...هوم؟
جنی: من که بهش...
مینهو: راس میگه...بهتره بهش باور کنیم...چون میدونه منم کسی هستم که اگه یه نفر بهم دروغ بگه و خیانت کنه میکشمش.
سویون: اگه دروغ گفتم بیا من رو بکش اصلا خودم میام پیشت.
سویون پیششون نشست و گفت: خوب بزارین براتون بگم که شما تو روز حمله باید...
..........................
جیسونگ با اومدن مینهو نگاهش رو به اون طرف داد که باعث خنده مینهو شد.
مینهو: چی شده؟
جیسونگ: زهرمار چی شده...آدم میاد یه سری به من میزنه که ببینه بعد از زدن من کلی به زمین اصلا من مردم یا زندممم.
مینهو خندید و گفت: شرمنده عزیزم.
و تا خواست بغلش کنه جیسونگ جیغ کشید و گفت: شرمنده بدنم خیلی درد میکنه با یه لمس کوچیک کل عمارت رو میزارم سرم.
مینهو پوزخندی زد و گفت؛ پس بیا بریم تمرین.
و از دست جیسونگ گرفت و کشون کشون با جیغ بردتش به زیر زمین تا باهاش تمرین کنه.
.........................
نیکی: هومم...پس قراره به عمارتش یه حمله کوچولو بشه؟ درسته؟
"بله قربان، میخواین چیکار کنیم"
نیکی. هیچکار... تا کسی باهامون کار نداره هیچکار نمیکنیم ولی شاید یه کارایی بکنیم که باعث شه این اوضاع رو کمی قاطی کنه...مثلا آسیب رسوندن به جیسونگ با اسم جکسون و نشونه های اینکه جکسون کرده یا کشتن یکی توسط اسم جکسون یا...حمله با اسم جکسون...هر کاری کنیم با اسم جکسون."یله قربان متوجه شدم"
نیکی: خوبه به خودت میسپارمش.
با رفتن آدمش نیکی برگشت و از شراب قرمز رنگش کمی خورد و گفت: آه جکسون...بعد از گذشت سالها بازم نمیفهمیدی که به من نمیشه اعتماد کرد...احمقی چون.
و خندید و صدای خندش کل اتاق رو گرفت.
Vote and comment ♥️
CZYTASZ
♥️♣️⛓️venomous s2⛓️♥️♣️
Fanfiction°برای خوندن این فصل باید اول فصل اول رو بخونین بعد بیاین این فصل رو بخونین، فصل اول رو میتونین تو همین پیچ پیدا کنین° ○عشق بین یک پادشاه مافیای سنگدل و پسره بی آزار و مهربون که ازارش به هیچکس نمیرسه، چطور عشقی میتونه باشه؟ درسته یک عشق خطرناک و در ع...