part 4

239 39 31
                                    

Korea, Seoul:
بارون شدیدی میبارید هوا ابری بود، با همراه بادیگاردش که چتر رو گرفته بود به سمت قبر موردنظرش رفت بعد از اینکه رز قرمز رو روش گزاشت کنار قبر نشست و گفت: ۱۲ سال گذشت که دیگه پیشم نیستی... عشق مرده من... حالت چطوره؟ داری من رو از اون بالا تماشا میکنی درسته؟
با ریختن اشکاش گفت: دلم برات تنگ شده هق... دلم برای عطر تنت، صدات، خندیدن هان و دیدن ستاره های تو چشمت موقع لبخند زدن تنگ شده، برای آغوش های گرمت هم دلم خیلی تنگ شده... همش تقصیر منه اگه تورو نمیزاشتم بری پیش اون لی مینهوی عوضی اینجا بودی، اون عوضی تورو ازم گرفت و باعث شد سالیان سالها بخاطر نبودنت عذاب بکشم ولی عشق مرده من... عروس زیبای مرده من قرار نیست دیگه بزارم اون لی مینهوی عوضی نفس راحت بکشه و با خیال راحت زندگیش رو بکنه من قراره انتقامت رو از اون بی شرف بگیرم... بهت قول میدم عشق مرده زیبای من.
خم شد و اسم حکاکی شده روی قبر رو بوسید و پاشد و سوار ماشینش شد تلفنش رو ورداشت و به جاسوسش زنگ زد.
"Why did you call this time?"
(واسه چی این موقع زنگ زدی؟)
"Prepare yourself because the time has come, I am going to come to Italy soon and until then I want you not to cause any problems"
(خودت رو اماده کن چوم وقتش رسیده قراره به زودی بیام ایتالیا و تا اون موقع میخوام هیچ مشکلی درست نکنی)
خودش رو درست کرد و از پشت تلفن گفت:
"Is it time?"
(وقتش رسیده؟)
"Yes"
(اره)
"So what is that girl? is he ok Is it improving? How do you want to bring it here?"
(پس اون دختر چی؟ حالش خوبه؟ روبه بهبود هست؟ چطوری میخوای بیاریش اینجا؟)

"In a simple way, she is going to sleep the whole way and it is still early for her to fully wake up, she still needs some time to fully recover."
(از راه ساده قراره کل راه رو بخوابه و هنوز زوده که کاملا بیدار بشه هنوز کمی به زمان احتیاج داره تا کاملا خوب شه)
"OK,well"
(باشه، خوب)
"I want you not to leave the mansion until I get there and I was warned again not to do anything wrong, I just want you to do something for me."
(ازت میخوام از عمارت بیرون نیای تا وقتی من به اونجا میام و بازم هشدار میشدم هیچ کار اشتباهی ازت سر نزنه ففط یه کاری میخوام واسم انجام بدی)
"Say I hear"
(بگو میشنوم)
.............................
جیسونگ به بغل جونگین پرید و گفت: خوش اومدی دوست عزیزمممممم.
جونگین خنده ای کرد و عینکش رو بالا داد و گفت: مرسی.
فلیکس: واش، دوستمون رفته وکیل شده و آدم بزرگی شده واسه خودش.
جونگین: بله پس چی.
چانگبین: واییی سلاممممممم.
همشون به چانگبینی که داشت با حالت خوشحال از پله ها پایین میومد نگاه کردن ولی تا چانگبین اونقدر غرق جونگین شده بود که نفهمید پاش رو دو پله پایین تر گزاشت و با کله به زمین افتاد، هرسه تاشون به سمت چانگبینی که عین املت به زمین پخش شده بود رفتن، جونگین کنارش نشست و گفت:خوبی؟
چانگبین درحالی که دستش رو سرش بود با دیدن کراش اعظمش لبخند بزرگی زد و گفت: وای خیلی خوش اومدی.
جونگین خندید و به چانگبین کمک از زمین بلند شه، جیسونگ نزدیک جونگین اومد و از چانگبین جداش کرد و گفت: ببخشید چانگبین ولی جونگین الان خسته هست بلاخره چند ساعته که رو هوا مونده و نخوابیده.
چانگبین کیف جونگین رو از دستش گرفت و گفت: خودم همه چمدون هات رو میارم بیا اتاقت رو نشون بدم.
و به سمت نگهبان که داشت چمدون های جونگین رو می‌برد بالا رفت و ازش به زور چمدون رو گرفت و بالا بردش.
جیسونگ:بیا بریم احتمالا خسته ای کمی استراحت کن و بعدش بیا پیشم که ببرمت پیش مینهو.
سری تکون داد و به بالا رفتن، وقتی به اتاق رسیدن چانگبین، جیسونگ رو هل داد اونور و خودش نزدیک جونگین رفت و گفت: اینجا اتاقته هرچیزی که احتیاج داشتی بیا حتما به من بگو نه به اینا باشه؟
جونگین:با..شه.
چانگبین:خیلی خب جیسونگ برو بیرون استراحت کنی... نه نه یعنی جونگین استراحت کنه.
از جیسونگ گرفت و بردش بیرون.
جیسونگ:ولم کنن عهههه.
چانگبین:خفه شوووو نزاشتی با جونگین جونم تنها بمونم.
جیسونگ:من نزاشتمممم؟
چانگبین:اوهوم.
جیسونگ: بابا بلوزم رو ول کن گشاد شد عهههه این بلوز موردعلاقمهههه.
چانگبین:چون عشقت خریده بخاطر همون؟
جیسونگ: بابا به توچه عهههه آره مینهو عشقم خریده ولش کننن.
چانگبین، بلوز جیسونگ رو ول کرد و گفت: راستی مینهو کجاست؟از صبح ندیدمش؟
جیسونگ: سرش درد میکرد بهش دارو دادم الان خوابه.
چانگبین:عجیبه.
جیسونگ:چی؟
چانگبین:این روزا خیلی یه جوری شده حس میکنی؟
جیسونگ: از چه لحاظ میگی؟
چانگبین: از همه لحاظ،احساس میکنم دیگه همون مینهویی که می‌شناختیم نیست، زود زود عصبانی میشه و یا چه میدونم بحث های کوچیک رو بزرگ میکنه و...
جیسونگ:خوب آره منم متوجه شدم ولی این روزا فکر کنم چون اون دختره پیداش شده و اعصابش رو بهم ریخته بخاطر همونه.
چانگبین فکر نکنم بخاطر اون باشه، احساس میکنم بخاطر یه چیز دیگست.....
........................
مینهو درحالی که روی تخت نشسته بود به عکسایی که از توی گاوصندوقی که فقط خودش رمز رو میدونست رو درآورده بود نگاه میکرد البته ساعت ها فقط به یه عکس زل زده بود، با یادآوری گذشته ها دستش رو مشت کرد و از چشمش قطره اشکی چکید.
مینهو: ۱۲ سال گذشت از اینکه دیگه اینجا نیستی... بخشیدیم؟ ههه البته کسی که این وسط بهش صدمه زدی همراه با اون مرتیکه، من بودم، کسی که تو این وسط زخم خورد من بودم نه تو نه اون مرتیکه... اگه اون اشتباه ازت سر نمیزد هیچوقت فکر کشتنت رو نمیکردم، اما یا اینکه کشتمت هنوزم از یادم نرفتی.
پاشو و عکسارو گزاشت سرجاشون و در‌ گاوصندوقش رو بست و اشکاش رو پاک کرد که همون موقع جیسونگ وارد شد.
جیسونگ:خوب شدی؟وایسا ببینم داری گریه میکنی؟
مینهو: چیزی نیست خوبم.
جیسونگ نزدیک اومد و گفت: جاییت درد میکنه؟ کجات درد میکنه؟
مینهو:من خوبم جیسونگ چیزیم نیست، جونگین اومد؟
جیسونگ:آره میخوای بهش بگم بیاد؟
مینهو: نه یکم استراحت کنه بعد از یه ساعت بیارش پیشم.
و از اتاق بیرون رفت.
جیسونگ:چی شده داری اینطوری رفتار میکنی؟
Vote and comment ♥️







♥️♣️⛓️venomous s2⛓️♥️♣️Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang