part 18

232 34 27
                                    

جنی: تو الان میگی این دختره روباه اسمش‌جئون سویون هست؟
مینهو: اوهوم خود خودشه.
سان؛ پشمام.
جنی: و توی باند فانتوم همونی که دیروز رفته بودی به مهمونیش هست؟
مینهو:درسته.
جنی: وای شت.
مینهو:باید یه چیزی رو بفهمم.
سان: چیه؟
مینهو: میخوام بدون رابطه جیک و جکسون چی بوده اصلا چه ارتباطی باهم دارن.
جنی: جیک کیه؟
مینهو: یه مزاحم عوضی که با مادرم همکاری کرده بود و من رو بکشه و البته کسی که میخواست کل اختیارات رو به دستش بگیره و جیسونگ رو برای خودش کنه ولی کور خونده بود و در آخر.... کشتمش.
سان: اوه.
جنی: از کجا قراره بفهمیم؟
مینهو: میخوام چند تا جاسوس حرفه ای بفرستم.
جنی: ما چیکار کنیم الان؟
مینهو: میخوام جاسوس رو شما انتخاب کنین و بفرستین‌.
سان: بزارش به عهده ما هیچ نگران نباش.
............................
جکسون از ماشینش پیاده شد و به داخل بار رفت و به انگلیسی گفت: هوانگ جکسون هستم و باید رئیستون رو ببینم.
بادیگارد سری تکون داد و بهش اشاره کرد که به دنبالشون بره و سوار آسانسور شدن و به طبقه آخر رفتن بعد از اینکه رسیدن زودتر از‌نگهبان ها رفت و تشکر کرد و وارد اتاق شد.
جکسون: دیدار مجدد دوست قدیمی نیکی.

جکسون: دیدار مجدد دوست قدیمی نیکی

Hoppla! Dieses Bild entspricht nicht unseren inhaltlichen Richtlinien. Um mit dem Veröffentlichen fortfahren zu können, entferne es bitte oder lade ein anderes Bild hoch.

اینم نیکی🌚 دوست قدیمی جکسون، صاحب شرکت های مختلف و صاحب بار devil و رئیس باند black diamond هستن🌚

Hoppla! Dieses Bild entspricht nicht unseren inhaltlichen Richtlinien. Um mit dem Veröffentlichen fortfahren zu können, entferne es bitte oder lade ein anderes Bild hoch.

اینم نیکی🌚
دوست قدیمی جکسون، صاحب شرکت های مختلف و صاحب بار devil و رئیس باند black diamond هستن🌚

نیکی برگشت و عینکش رو بالا داد و گفت: جکسون انتظار نداشتم توی ایتالیا چیکار میکنی؟
جکسون روی مبل سیاه رنگ چرمی نشست و گفت: بخاطر یه انتقام ۱۲ سال پیش برگشتم.
نیکی روی صندلی نشست و گفت: انتقام؟ از کی؟
جکسون: میشناسیش... لی مینهو یا ونوم.
نیکی: اوه... بخاطر ویکتوریا؟
جکسون:دقیقا...به کمکت احتیاج دارم باید باهام همکاری کنی تا بتونم انتقامش رو بگیرم.
نیکی: هوم...اوکی... از دستم چه کاری برمیاد؟
جکسون: امشب بیا شام خونه من تورو با اعضا اشنات بدم و توی اتاق کارم صحبت میکنیم.
نیکی: اوکی.
...........................
چرین به عکسای دونفره جکسون و ویکتوریا نگاه میکرد که با شنیدن صدای وویونگ ترسید.
چرین: ترسوندیم.
وویونگ:خیلی بهم میومدن نه؟
چرین:ا...اره.
وویونگ:حیف که ۱۲ سال پیش مرده.
چرین: حقش بود.
وویونگ: طرق مایی یا طرف دشمن؟
چرین: از هیچی خبر نداری، من اون زمان توی اون باند بودم و میدونم چی شده.
وویونگ:چی شده؟
چرین: داستانش بلنده ولش کن.
وویونگ شونه ای بالا انداخت و به سمت اتاقش رفت، به دستور دختر روباه همون سویون ۲۴ ساعته از دوربین کنترلش میکرد و هرکاری میکرد بهش اطلاع میداد.
................................
جیسونگ: بعد از مرتب کردن کمد تا خواست در رو ببنده با افتادن عکسایی نگاهشون کرد و ورشون داشت و عکس یه دختر رو دید و عکس بعدی اون دختره مینهو رو بغل کرده بود، براش خیلی سوال بود که این دختره کی بود و چرا مینهو رو بغل کرده ولی به جنس عکس دقت کرد و فهمید عکس قدیمی هست ولی این دختره کی بود؟ بل شنیدن صدای ماشین مینهو زود عکسا رو سرجاشون گزاشت و کمد رو بست و به پایین رفت، با دیدن مینهو که وارد عمارت شد لبخندی زد و گفت: خوش اومدی و خسته نباشی.
مینهو: مرسی.
جیسونگ و مینهو هردو به طرف سالن پیش بقیه رفتن، کنار هم نشستن و جیسونگ هرازگاهی به مینهویی که داشت با یکی چت میکرد نگاه کرد دلش می‌خواست بپرسه اون دختره کیه ولی حرعت نداشت و از همه مهمتر مینهو شاید الان کمی خسته بود پس ساکت نشست.
.........................
نیکی از ماشین مدل بالاش پیاده شد و به داخل رفت بعد از اینکه وارد شد با جکسون روبه رو شد.
جکسون: خوش اومدی بیا داخل.
بعد از اینکه به سالن رفتن و مشغول صحبت شدن اعضا یکی یکی وارد شدن.
نیکی: بزار آشنا کنم ایشون رز هست ملقب به انجل که حدود ۴ ساله باهامون کار میکنه ایشون هکر ماهر و زرنگ باهوشمون که از اول باهامون هست و ایشون دختر روباه هست که خیلی خیلی خیلی ماهر هست و ایشونم از باند مینهو بود که مینهو اون رو کشته بود من نجاتش دادم و وارد باندم کردم.
نیکی: جالبه... خوشبختم.
نیکی نگاهش رو به چرین داد و گفت: پس سی ال تو بودی.
چرین: هنوزم هستم.
نیکی: ولی مثل سابق نمیشی به هرحال خیلی خوشبختم... خب جکسون بیا درباره کار حرف بزنیم؟
جکسون: اول بریم به میز شام و بعد شام میریم به سمت اتاق کارم.
نیکی باشه ای گفت و همراه با جکسون و بقیه به سمت میز شام رفتن ولی دختر روباه از عمارت خارج شد و سوار موتورش شد و به راه افتاد.
...........................
جنی: ببین کی خارج شد دختر روباهمون سویون.
سان: پس کی میخوای بگیریش؟
جنی: اون رو که مینهو میگیره فعلا باید با جاسوسمون ارتباط برقرار کنیم.
سان: جاسوس اونجایی؟
با نگرفتن جوابی جنی گفت؛ پس تو یه جایی هست که نمیتونه حرف بزنه.
...........................
نیکی و جکسون به اتاق کار جکسون رفتن و نشستن و شروع کردن به صحبت کردن‌
نیکی: جیک کجاست؟
جکسون:جیک...مرده.
نیکی: مرده؟
جکسون:اوهوم اون حرومزاده کشته.
(لزوم یادآوری جیک همون تو فصل اول بود و رئیس خواهر جیسونگ و رئیس بیمارستان شینچول همون دکتر هم بود)
نیکی:ونوم رو میگی؟
جکسون: اوهوم....بخاطر همین میخوام انتقام بگیرم.
نیکی: اوکی مسئله جدی شد... بگو ببینم.
جکسون: این مینهو یه معشوقه به اسم هان جیسونگ داره که خواهرش توی بیمارستان جیک کار میکرد و مرد حالت به دلایلی و بعد عاشق مینهو میشه البته قبل از اینکه خواهرش ببینه عاشقش میشه حالا به دلایلی تو زمان مرگ داهیون جیسونگ و مینهو بخاطر کارهای چرین جدا میشن و بعد به هم برمیگردن و.... و حالا بازم پیش دوستاش برگشته همون جنی و سان.
نیکی:میشناسمشون اونا هم دشمنای من هستن.
جکسون: فکر کنم یه هدف مشترک دارم همکاری میکنی تو کمکم کن مینهو رو بکشم منم کمکت میکنم اون دوتا رو بکشی.
نیکی: پیشنهاد خیلی خوبیه...قبوله.
جکسون و نیکی پاشدن و بعد از دست دادن به همدیگه خیره شدن کا نیکی گفت: پس هروقت بگی من حاضرم تو هرحمله ای.
جکسون: اوکی.
...........................
دختر روباه از موتورش پیاده شد و تا خواست به داخل خونش بره که یکی از‌پشت گرفتتش.
مینهو: بلاخره گرفتمت جئون سویون.
سویون تا خواست برگرده مینهو ماسکش رو درآورد و بهش خیره شد.
مینهو: فکر میکردم زشت باشی ولی اینطوری نیست.
(عکس توی معرفی هاست)
سویون:تو از کجا...
مینهو: من رو دست کم گرفتی ها عزیزم هرچقدر ماهر باشی به پای من نمیرسی گفتم که.
سویون ترسیده اسلحش رو درآورد و گفت: ماسکم رو پس بده.
مینهو ماسک رو به طرف دخترک انداخت و گفت: علاقه ای به نگه داشتنش ندارم نترس.
سویون: از کجا فهمیدی اسمم رو؟
مینهو: رییست باید حواسش رو جمع کنه ها.
سویون: جوابم رو بده.
مینهو: ولی تو خیلی آشنا میای بهم... کجا دیدمت؟
سویون پوزخندی زد و گفت: اول تو حواب سوالم رو بده بعد من.
مینهو:اول تو و بعد من خودت من رو میشناسی.
سویون چشم غره ای رفت و گفت: دیدار مجدد لی مینهو، من رو نشناختی؟ پس بزار معرفی کنم همون دختری بودم که ۱۲ سال پیش توی اتش سوزی نجاتش دادی و البته کسی بودم که برای اولین بار جون ویکتوریا رو از مرگ نجات دادم.
‌vote and comment♥️

♥️♣️⛓️venomous s2⛓️♥️♣️Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt