part 14

213 41 13
                                    

Flash back:
ویکتوریا بدون اینکه کسی متوجه بشه از عمارت بیرون زد با دیدن جکسون به سمتش رفت و گفت: تو اینجا چیکار میکنی؟ اگه نگهبان ها می‌دیدنت چی؟
جکسون دست های معشوقش رو گرفت و گفت: واسم مهم نیست ففط اومدم تورو ببینم.
ویکتوریا ترسیده گفت: لطفا برو خواهش میکنم.
جکسون: چرا؟ ویکتوریا چیزی شده؟
ویکتوریا: مینهو به یه چیزایی شک کرده اگه بفهمه ما باهمیم و با همیدگه خوابیدیم میکشتمون.
جکسون: واسم مهم نیست به جهنم.
ویکتوریا با شنیدن صدای سگ های مینهو ترسیده گفت: خواهش میکنم من قول میدم فردا به دیدنت میام ولی الان برو خواهش میکنم.
جکسون ناچار باشه ای گفت و بعد از بوسیدن عشقش ازش جدا شد رفت، ویکتوریا زود به داخل رفت که...
مینهو: کجا بودی؟
ویکتوریا با شنیدن صدای مینهو، من منی کرد و گفت: من... من... رفتم هوا بخورم.
مینهو که باور نکرده بود به حرفش گفت: امیدوارم همینطوری که تو میگی باشه.
ویکتوریا: تو به من اعتماد نداری؟
مینهو مقابل ویکتوریا قرار گرفت و گفت: تازگیا داری کارهایی میکنی که دارم بهت شک میکنم... بهتره کاری نکنی که اعتمادم رو بهت از دست بدم.
مینهو برگشت و به سمت اتاق کار خودش راه افتاد و ویکتوریای ترسیده رو اونجا تنها گزاشت.
End of Flash back.
جکسون از زیر ماسکش به چرین اشاره کرد تا به مینهو شلیک کنه ولی چرین نتونست فقط به مینهو خیره بود، جکسون با عصبانیترین شکل ممکن به چرین اشاره کرد که قراره بدجوری حسابش رو برسه ولی فعلا کار داشت، با دیدن اون دونفر پوزخندی زد و اشاره کرد که کم کم دور شن حالا به اندازه کافی حضور نبودن، دختر روباه درحالی که با مینهو داشت میجنگید یهو به سمت پنجره رفت و پرید.
مینهو:لعنتی.
دختر روباه که میخواست فرار کنه جنی روبه روش اومد و گفت: جایی میرفتی عزیزم؟ شرمنده اما نمیتونم که بزارم بری.
این رو گفت و به دختر روباه حمله کرد.
جنی: دختر روباه... یا همون بهتره بگم قاتل(killer)، بلاخره گرفتمت.
دختر روباه هیچی نگفت و سعی داشت فرار کنه یهو با قرار گرفتن ماشینایی جلوش ترسید، مینهو پایین اومد و گفت: دیدی گفتم میگیریمت؟
دختر روباه پوزخندی زد و گفت:
"My boss is watching you here, don't worry, you will see him soon and I can say that you will be very sorry to see him... I should also say that my boss has a very sensitive relationship with him"
" رییس من اینجاس داره نگاهت میکنه نگران نباش به زودی قراره خودش رو ببینی و میتونم بگم واسه دیدنش خیلی پشیمون میشی... این رو هم بگم که رییس من به کسی که روش خیلی حساسی باهاش در ارتباط هست"
مینهو اخمی کرد و گفت: منظورت چیه؟
دختر روباه چیزی نگفت و از فرصت استفاده کرد و زود پا به فرار گزاشت.
جنی:لعنتیییییییی.
دختر روباه سوار موتورش شد و بدون توجه به بقیه زود از اونجا دور شد، و با سرعت یه عمارت جکسون راه افتاد‌.
..........................
جکسون: وقتی بهت اشاره میکنم که بهش حمله کن چرا هیچ کاری نکردی؟
چرین به زمین خیره شده بود و چیزی نمی‌گفت و این باعث می‌شد جکسون بیشتر و بیشتر عصبانی بشه، دستش رو به روی میز کوبید و گفت: جواب من رو بدههه، دلیل منطقی میخوام.
چرین عصبانی شد و به جکسون نگاه کرد و داد زد" چطوری انتظار داری که کسی که سالها باهاش کار می‌کردم و عاشقش بودم بهش حمله کنم ها؟ فکر میکنی بخ این راحتیاست؟ نخیر نیست این برای من خیلی سخت بود که مینهو رو بعد این سالها ببینم.‌..
در با شدت باز شد و دختر روباه وارد شد و روی یکی از مبلا نشست و با درآوردن آب نباتی از جیبش اون رو طوری به دهنش گزاشت که ماسک از صورتش نیفته وقتی متوجه سکوت شد به چرین نگاه کرد و به کره ای گفت: حرفت رو بگو به من توجهی نکن.
چرین به طرف جکسون برگشت و ادامه داد" داشتم میگفتم، این واسم سخت بود مخصوصا بعد این همه سالها که بازم دیدمش.
جکسون: به من ربطی نداره تو الان دیگه تو بانو من هستی عضو باند فانتوم هستی نه عضو باند مینهو... اگه یه بار دیگه همچین کاری ازت قصر درباره قسم میخورم همینجوری که نجاتت دادم میتونم بکشمت.
دختر روباه آب نباتش رو درآورد و گفت: قبل جکسون من میکشمت نمیخوام بخاطر تو باندمون به خطر بیفته.
چرین: تو میدونی که با کی حرف میزنی؟
دختر روباه پاهاش رو روی میز گزاشت و گفت: شرمنده ولی تو الان دیگه همون چرینی که توی باند مینهو بود نیستی همه چیزت رو از دست دادی، از تو قویترش اینجا هست....منم.
چرین" اصلا تو کی هستی ها؟ چرا ماسکت رو ورنمیداری تا صورت رو ببینیم؟
دختر روباه خندید و گفت: اینجا همه صورت من رو دیدن... اسمم رو میدونن... ولی تو اجازه نداری صورت من رو ببینی و اسمم رو بدونی.
چرین: منم نمیخوام صورت نحست رو ببینم نگران نباش.
دختر روباه گفت: نگران نیستم... حالا گمشو بیرون با جکسون میخوام حرف بزنم.
.........................
مینهو: منظورش از اون حرف چی بود نمیتونم بفهمم.
چان: کی رو میگفت اصلا؟
مینهو: نمیدونم اوف هیچ ایده ای ندارم از رییسش کی هست... خیلی دلم میخواد ببینمش
چان" اگه به گفته اون روباه که رییسش باهات مشکل داره و میخواد نابودت کنه پس اون کینه رو خیلی وقت پیش داره و میخواد ازت انتقام بگیره البته فکر کنم.
مینهو: نمیدونم اینقدر همه چیز تو هم هست که نمیدونم چی به چیه اصلا مغزم ارور داده... هرچی بفر حرف میزنیم برم پیش جیسونگ ببینم چیکار میکنه.
چان: جیسونگ وقتی دید ‌دوربین ها از کنترل چانگبین خارج شدن خیلی نگرانت بود گریه هم کرد.
مینهو: میرم پیشش.
مینهو به سمت اتاق مشترکشون با جیسونگ رفت و وقتی در رو باز کرد جیسونگ به بغلش اومد.
جیسونگ: یاااا هیچ معلوم هست تو کدوم گوری بودی؟ میدونی چقدر‌نگرانت شدم عوضی؟
مینهو: یاا هیچیم نشده که نه تیر خوردم نه کتکی نه چیزی، حالم خوبه که.
جیسونگ: یاااا تو نمیتونی بفهمی هق هق توروخدا دیگه از اینکارا نکن نمیدونم هربار چقدر دلم برات ناراحت میشه.
مینهو به سر جیسونگ بوسه ا زد و گفت: عزیزم نگران نباش به من هیچی نمیشه قشنگم.
جیسونگ: عوضی.
مینهو: هربار هم میشم عوضی.
جیسونگ خندید و از مینهو جدا شد سرتا پاش رو کنترل کرد و گفت: خیلی خب صحیح و سالم هستی خیلی هم عالیه بزار ببینم به صورت خوشگلت چیزی نشده که.
صورت مینهو رو با دو دستاش گرفت و همه جای صورتش رو چک کرد و گفت: خیلی هم عالی صورتت از قبل هم زیباتر و خوشتیپتر شده عزیزم‌.
مینهو خندید و دستاش جیسونگ رو گرفت و گفت: تو هم رفته رفته خیلی خواستنی تر و جیگرتر میشی.
جیسونگ: خیلی خب دیگه حالا.
مینهو: راس میگم دیگه.
جیسونگ با اومدن فکر شیطانی به ذهنش شروع کرد به قلقلک دادن مینهو و اذیتش کردنش و صدا خنده اون دوتا کل عمارت رو ورداشت.
ولی این خوشحالی قرار نیست زیاد ادامه پیدا کنه, سرنوشت برای اونا بازی جدیدی داره...
Vote and comment ♥️



♥️♣️⛓️venomous s2⛓️♥️♣️Where stories live. Discover now