چپتر اول

1.2K 111 7
                                    

برای قلبم چه طرحی بریزم تا عاشقت نباشد؟
لبانم را چه بیاموزم که تو را نبوسد؟
و طاقتم را که دندان بر جگر بگذارد؟
به شعرم چه بگویم
که منتظرم باشد تا بعد؟
و حال آنکه روزی که تو را نبینم
بی نهایت است...

برای قلبم چه طرحی بریزم تا عاشقت نباشد؟لبانم را چه بیاموزم که تو را نبوسد؟و طاقتم را که دندان بر جگر بگذارد؟به شعرم چه بگویمکه منتظرم باشد تا بعد؟و حال آنکه روزی که تو را نبینمبی نهایت است

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


جئون جونگ کوک
شاهزاده ی دوم امپراتوری کره ی شمالی
بیست و چهار ساله

جئون جونگ کوکشاهزاده ی دوم امپراتوری کره ی شمالیبیست و چهار ساله

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


جئون جیمین
ولیعهد امپراتوری کره ی شمالی
بیست و هفت ساله

____________

با ذوق زیاد دور خودش می چرخید، برادر بزرگترش جیمین بیخیال روی تختش خوابیده بود و گوشیش رو چک می کرد.
مو های کوتاهش رو پشت گوشش زد و پرسید.
_هیونگ لباس چی بردارم؟
جیمین بدون نگاه کردن به برادر کوچکترش که سراسر ذوق داشت گفت:
_لباسات مناسب نیست جونگ کوک یه چیزی بپوش قبل از فرود اومدن یه دست از لباسهایی که هوسوک هیونگ واسه ام آورده رو بهت میدم بپوشی!
جونگ کوک لبخندی زد و نشست، برادرش راست می گفت لباسهاش در خور دیدار و حضور توی یه مکان عمومی اون هم توی کشوری مثل کره ی جنوبی مناسب نبود.
جونگ کوک آب دهانش رو قورت داد و از بین لباس های ساده ی مشکیش پیراهن و شلوار پارچه ای رو برداشت.
در چمدونش رو بست نگاهی به خودش توی آینه انداخت شاهزاده ی دوم کره ی شمالی جئون جونگ کوک همیشه توی خفا بود برعکس باقی شاهزاده ها ننگی برای امپراتوری جئون بود و ساده تر از مردم عادی زندگی می کرد.
برادرش جئون جیمین ولیعهد بود و به خاطر اخلاق سرکشانه ای که داشت قله های زیاد تری رو فتح کرده بود.
جونگ کوک تا همین دو روز پیش فکر می کرد قراره شبیه پیرمرد ها گوشه ای از این قصر لعنتی بمیره و شبیه بچه شیر های توی قفسه هیچ وقت اون طرف میله ها رو لمس نکنه.

«چهل و هشت ساعت قبل پیونگ یانگ، پایتخت کره ی شمالی»

جونگ کوک طبق روال هر روزش پشت میز تحریرش نشسته بود و سی دی های آموزشی که هوسوک هیونگش واسه اش از فرانسه آورده بود رو تماشا می کرد به دستور پدرش و اجداد لعنت شده اش به غیر از یه تعداد افراد دولتی باقی مردم به اینترنت دسترسی نداشتن.
اون ها حتی از ساده ترین حق و حقوق های انسانی هم محروم بودن کشورشون توی وضعیت بدی بود و هر لحظه ممکن بود ارتش کره ی جنوبی بهشون حمله کنه.
وقتی در اتاقش زده شد از جا پرید و سریع لپ تاپ رو بست.
_کیه؟
_ارباب، ارباب بزرگ منتظرتون هستن
_الان میام
جونگ کوک سریع جلوی آینه رفت و مو هایی که تا توی گردنش می رسید رو با کش بست پرسینگ لبش رو که چند ماه تمام به خاطرش تنبیه شده بود رو از داخل لبش در آورد و روی تی شرتش پیراهن آستین بلندی پوشید.
با گام های تند خودش رو به تالار اصلی رسوند، تزیینات تاریک و بی روح حس دل گرفتگی رو القا می کرد پدرش مثل همیشه روی صندلی مخصوصش نشسته بود با چند متر فاصله ایستاد و سرش رو خم کرد.
_اون پسره ی گستاخ کجا مونده؟
_اطلاعی ندارم پدر
جئون بزرگ عصای تزیینیش رو روی زمین کوبید و داد زد.
_پسره ی احمق چند بار بهت بگم منو پدر صدا نزن؟
جونگ کوک ترسیده سر تکون داد آروم به شلوارش چنگ زد.
_چ...چشم ارباب
جیمین بیخیال و سرخوش وارد تالار شد مثل همیشه اکسسوری های زیادی به خودش آویزون کرده بود و رکابی جذبی پوشیده بود.
آدامس داخل دهانش رو با سر و صدا می جوید.
_چیه؟ باز چه خبر شده؟
جئون بزرگ نگاه عصبی به جیمین انداخت، اما برای جیمین مهم نبود.
_گفتم بیاید اینجا تا بهتون بگم باید هر چی زود تر برید سئول یک ماه به عنوان مهمان می مونید تا پادشاه کیم یکیتون رو برای ازدواج انتخاب کنه
جونگ کوک حس می کرد تمام کلماتی که شنیده رو داره خواب می بینه، حرف های پدرش رو درک نمی کرد.
جیمین پوزخند صدا داری زد.
_چی باعث شده فکر کنی من میرم؟ نکنه ما عروسک های دست توایم و خودمون نمی دونستیم؟
جئون بزرگ عصاش رو به سمت جیمین پرت کرد.
_تو میری، خوب هم میری پسره ی بی لیاقت... با نرفتنت بهونه ی خوبی دستم میدی قرص های اون مادر بدبختت رو قطع می کنم
رنگ از رخسار جونگ کوک پرید، کنار جیمین رفت و به دستش چنگ زد.
_م... میریم!
جونگ کوک گفت و دست جیمین رو کشید تا از تالار خارج بشن جیمین داد کشید.
_ازت متنفرم
_دو روزه دیگه میرید سئول آماده باشید!
جونگ کوک نذاشت جیمین حرف دیگه ای بزنه با خودش کشید و تا سالن بردش جیمین از حرص نفس نفس می زد.
_عو*ضی با خودش چه فکری کرده؟! ما رو با مادرمون تهدید می کنه
_خواهش می کنم جیمین چیزی نگو ممکنه یه بلایی سر اوما بیاره یه ماه میریم و بر می گردیم یه بهونه ای جور می کنیم
جیمین دستی به اکسسوری های داخل دستش کشید.
_می دونی مردم اینجا چه آشوبی به پا می کنن اگه بفهمن شاهزاده شون یهو همجنسگرا شده؟ حالا توی سئول جرم نیست اینجا شورش می کنن...
جونگ کوک ناخوناش رو کف دستش فرو کرد.
_ما مشکلمون رو به پادشاه کره توضیح میدیم...
جیمین دست به پهلوش زد و با عصبانیت خندید.
_تو‌ چقدر خوش خیالی! اصلا می فهمی داری چی میگی؟ بریم به طرف بگیم ببخشید چون تو کشور ما شورش میشه بیخیال این موضوع شو؟ بعد طرف هم حمله کنه به کشور یه طور دیگه ما رو...
_آروم باش بیا بریم تو اتاق من صحبت کنیم

_________

سخنی از نویسنده:
سلام به ریدر های محترم و عزیز خوشحالم که فیک بنده رو قابل دونستید و برای خوندن انتخاب کردید به ساکورا زمان بدید تا خودش رو اثبات کنه اولین فیک بنده هست و کم و کاستی هایی داره، هیچ اجباری در کامنت و ووت نیست عزیزان... ایام به کام💗

"ساکورا"𝚂𝙰𝙺𝚄𝚁𝙰Where stories live. Discover now