_من شبیه پلیکانم گوشت تنم رو می کنم بهت میدم بخوری اما تو از درد من حرف نمیزنی از کسی که چشماش به خاطرت غمگین بوده داستان میگی!
"جئون جونگ کوک"
ساکورا روایت عشق شاهزاده ی کره شمالی جئون جونگ کوک به پادشاه کره ی جنوبی کیم تهیونگ هست که به اجبار ازدوا...
گفت:می دونی سر خورده ترین حس دنیا چیه؟ گفتم:چی؟ گفت:این که دلت دوست داشتن بخواد ولی کسی نباشه...
تهیونگ بعد از این حرف سرش رو به دو طرف تکون داد دکتر در زد و کسب اجازه کرد. _بیا داخل دکتر وسایلش رو روی میز چید و مشغول معاینه کردن جونگ کوک شد، تهیونگ دست به سینه منتظر ایستاده بود تا دکتر حرفی بزنه. _چی شد؟ _چیز خاصی خوردن؟ _نه... نمی دونم ظهر فقط سوپ خارپشت خورد... اون هم در حد چند قاشق بیشتر نخورد دکتر وسایلش رو جمع کرد. _فکر نمی کنم از سوپ باشه چون اگر مسموم می شدن حالشون وخیم تر بود با چند قاشق هم این جوری نمی شدن، استرس و اضطراب زیاد هم می تونه باعث تب شدید بشه. من دارو ها رو آماده می کنم بعد که حالشون خوب شد در مورد این که نسبت به چیزی حساسیت دارن یا نه ازشون سوال می پرسم _باشه می تونی بری تهیونگ بدون عوض کردن لباس هاش روی تخت خوابید و منتظر موند خدمه دارو های جونگ کوک رو بیارن. تهیونگ کل شب سعی در بیدار کردن جونگ کوک و پاشویش داشت، جونگ کوک غیر ارادی اشک می ریخت و ناله می کرد صبح خسته دکتر رو صدا زد. _تبش اومده پایین ولی دیشب هم اشک می ریخت هم ناله می کرد؟ دکتر مسن زیر لب زمزمه کرد. _باید باهاشون صحبت کنم قربان تهیونگ چشم غره ای به دکتر رفت. _می تونی بری کلافه لباسش رو عوض کرد و غر زد. _دکتر ها هم دکترای قدیم... هی میاد و میره چیزی هم تشخیص نمیده از اتاق خارج شد، که خانم هان پشت در بود احترام گذاشت. _آقای کیم اینجا هستن ارباب تهیونگ پوزخندی زد. _می دونستم، باشه تو می تونی بری با اخم کمرنگی وارد سالن شد و رو به روی کیم سئوک نشست، کیم سئوک خنده ای کرد. _خوشحالم می بینمت برادر! تهیونگ پا روی پا انداخت. _برادری وجود نداره کیم سئوک! _یعنی می خوای انکار کنی من پسر عموتم؟ تهیونگ نیشخندی زد. _انکار؟ هرگز! من تو رو کلا به رسمیت نمی شناسم. شبیه بچه ی آدم اون خدمتکار هایی که گروگان گرفتی رو میاری بعد هم گورت رو گم می کنی... سئوک دندون روی هم سایید. _سلطنت رو ازت پس می گیرم تهیونگ تو آدم لایقی برای این مقام نیستی! تهیونگ دستی به زیر چونه اش کشید. _تو همیشه عادت داری سئوک... به چیزایی که مالِ منه چنگ بندازی، برو ببینم این دفعه قراره به چی آویزون بشی سئوک از روی مبل بلند شد. _شنیدم مهمون زیاد به کاخ رفت و آمد داره تهیونگ بدون عکس العمل اضافه ای گفت: _بذار بهت آدرس دقیق بدم بچه جون یکی شون برگشته کشور خودش یکی دیگه شون هم مریضه، این هم که تا حالا من گوش خودت و خبرچینات رو نبریدم به خاطر این که نمی خوام به عموی مرحومم بی احترامی کنم سئوک عصبانی به سمت تهیونگ خیز برداشت و داد کشید. _صبر کن تهیونگ... صبر همه چیز رو درست می کنه اون وقت من حال تو رو جا میارم، سلطنت رو ازت پس می گیرم! تهیونگ تحقیرآمیز به شونه ی سئوک کوبید. _جایگاه من حقه منه، حتی اگه حقمم نبود اجازه نمی دادم یه قاتل پادشاه کشور بشه! لرزش مردمک های سئوک رو دید، به عقب هولش داد و از کنارش رد شد. جونگ کوک با استشمام بوی وتیور و مشک از خواب بیدار شد، خودش رو بالا کشید و چند لحظه بعد در حالی که گیج به اطراف نگاه می کرد به خودش اومد. وقتی در اتاق باز شد، اخم کرد تهیونگ دست به جیب وارد اتاق شد. _بالاخره بیدار شدی! _ک... کجاییم؟ _سئول و اینجا هم اتاق منه جونگ کوک رو تختی رو کنار زد. _فکر کنم دیشب خیلی حالم بد بوده، متاسفم اگر اذیت شدید! خواست از اتاق بره بیرون که تهیونگ مچ دستش رو گرفت. _اذیت شدم، خواب هم نداشتم ولی تو نباید همین طوری بری جونگ کوک با چشم های سرخ به تهیونگ نگاه می کرد. _باید چی کار کنم؟ _تو نسبت به سوپ توتیا حساسیت داری؟ خاطرات بچگیش از جلوی چشماش رد شد، پدرش در حالی که اون رو با تور ماهیگیری توی دریا می انداخت وقتی بالا کشیده می شد توتیا های لعنتی به همراه ماهی های ریز و درشت و باقی موجودات نفرت انگیز دریا وارد تور می شدن. _نه... چیزی نیست تهیونگ مچ دست جونگ کوک رو بیشتر فشار داد. _دروغ نگو... نکنه تو از توتیا می ترسی؟ جونگ کوک دستش رو از داخل دست تهیونگ بیرون آورد و با صدای بلندی گفت: _نمی ترسم راحتم بذار! از اتاق خارج شد، تهیونگ تلفن توی اتاقش رو برداشت. _خانم هان به هوسوک شی بگید بیاد اتاق کارم تهیونگ زود تر وارد اتاق کارش شد و منتظر هوسوک موند، دقایقی بعد هوسوک مثل همیشه آراسته وارد اتاق شد. تهیونگ در حالی که دستاش رو توی هم قفل کرده بود پرسید. _هوسوک شی جونگ کوک به توتیا حساسیت داره؟ _نه ولی کلا از موجودات دریایی و دریا خوشش نمیاد تهیونگ کنجکاو پرسید. _مگه چه بلایی سرش اومده؟ هوسوک سر به زیر انداخت. _متاسفم اما نمی تونم چیزی بگم تهیونگ که حالا مطمئن شده بود یه چیزی هست گفت: _شما دوچرخه سواری بلدید؟ _بله قربان، جونگ کوک هم بلده فقط جیمین میانه ی خوبی با دوچرخه نداره _پس میگم برای عصر سه تا دوچرخه آماده کنن منتظرتون هستم هوسوک احترام گذاشت و خارج شد تهیونگ در حالی که برنامه اش رو به دست گرفته بود مشغول رسیدگی به کار هایی که قرار بود انجام بده شد. هوسوک وقتی در مورد دوچرخه سواری به جونگ کوک اطلاع داد، جونگ کوک مخالفت کرد. _نه من می خوام برم کلاب هوسوک با چشم های گرد گفت: _چی میگی جونگ کوک؟ می خوای با تهیونگ مخالفت کنی؟ _اره بهش خبر بده که من نمیام حوله اش رو برداشت تا دوش بگیره، هوسوک وقتی با ترس جواب رد جونگ کوک رو به تهیونگ رسوند، تهیونگ پوزخندی زد. _آماده بشید همه با هم میریم _اما قربان... _هیچ اتفاقی نمی افته هوسوک شی! لازم نیست تو هم شبیه نامجون نگران باشی جونگ کوک نگاهی به خودش توی آینه انداخت، موهاش خیس بودن و تی شرت جذب سفید رنگی به همراه شلوار جین تنگی پا کرده بود. ادکلن مورد علاقه اش رو برداشت و چند پاف به خودش زد، از پله ها پایین رفت هوسوک منتظرش ایستاده بود. _بریم؟ جونگ کوک سری تکون داد، سوار رولزرویس مشکی شدن و راه کلاب رو در پیش گرفتن هوسوک زمزمه کرد. _امشب یکم زیاده روی نکردی؟ جونگ کوک شونه ای بالا انداخت. _می خوام واسه خودم یه پارتنر پیدا کنم _ولی تو گفتی به تهیونگ... _هیس، اون گفت به کسی چیزی نگم بعد هم قبول نکرد من که ندیدم کاری کنه _ولی کل دیشب تو اتاق اون بودی _تب کرده بودم خودم که نرفته بودم! جیمین زنگ نزد؟ هوسوک سری بالا انداخت. _نه حتی پیام هم نداده وقتی به کلاب رسیدن همراه چند تا محافظ داخل رفتن، تهیونگ زود تر رسیده بود و با کلاه گپی که روی سرش گذاشته بود کسی چهره اش رو توی اون رقص نور و تاریکی نمی دید. به در ورودی کلاب چشم دوخته بود با دیدن جونگ کوک که تیپ فوق العاده خیره کننده ای زده بود اخم کرد. هوسوک که تهیونگ رو شناخت سریع گفت: _بیا بریم یه چیزی بخوریم اول جونگ کوک سری تکون داد تمام نگاه ها روش بود، بغل مردی که کلاه گذاشته بود و پیراهن و شلوار مشکی پوشیده بود نیست. _چی میل دارید؟ _ودکا _پسر سر به زیرمون بلده کلاب هم بیاد! جونگ کوک با شنیدن صدای تهیونگ خشکش زد، تهیونگ شات توی دستش رو تاب می داد. _چیه؟ باید از تو بترسم؟ تهیونگ سرش رو بالا آورد و به چشم های جونگ کوک زل زد با صدای بم و ترسناکش گفت: _نمی دونم، درخواست دیروزت رو باور کنم یا کلاب اومدن امروزت رو؟! تو این جوری آدم متعهدی هستی؟ به عنوان داماد آینده تون باید حواسم بهت باشه جونگ کوک شات ودکا رو سر کشید. _لازم نیست نگران من باشی، من در مورد جیمین بهت هشدار دادم کیم تهیونگ! _نمی تونم هشدارت رو باور کنم جئون جونگ کوک! جونگ کوک شات بعدی رو سر کشید. _جیمین واسه ات شبیه شیشه زهره تو می دونی خطرناکه؛ اما هر بار سعی داری بیشتر ازش بچشی! جونگ کوک با عجله شات ها رو سر می کشید، تهیونگ به چشم هایی که هر لحظه بیشتر خمار می شد نگاه کرد. _باز هم حرفات دلیل نمیشه که ازش دست بکشم! جونگ کوک نیشخندی زد و به سمت استیج رقص رفت بدنش رو همراه موزیک تکون می داد و گه گاهی با لوندی دست روی عضوش می کشید، وقتی دختر قرمز پوشی به جونگ کوک نزدیک شد تهیونگ کلافه اخم کرد. هر لحظه سر دختر به قصد بوسیدن جونگ کوک بیشتر نزدیک می شد تهیونگ ناگهانی بلند شد و دست جونگ کوک رو که آماده ی بوسه بود عقب کشید. جونگ کوک کلافه نالید. _ولم کن... اه... نزدیک بودیم خرابش کردی... تهیونگ باز هم دستش رو کشید که جونگ کوک به سمت استیج برگشت. _لعنت بهت... کجا رفت؟! تهیونگ شونه های جونگ کوک رو گرفت و ناگهانی لب روی لبهاش گذاشت، لب های نازک و صورتیش رو با حرص و ولع می مکید قصدش بوسه نبود، می خواست اون دو لب لعنتی رو بجوه و رد دندوناش رو روشون بذاره. طمع ودکا و ویسکی با هم مخلوط شده بود و جونگ کوک از درد و سوزش لبهاش توی دهان تهیونگ ناله می کرد. وقتی بدن جونگ کوک از کمبود اکسیژن سست شد تهیونگ رهاش کرد با صدای خش دار و عصبیش گفت: _چیه؟ خوب بود؟ برای همین گفتی می خوای بیای کلاب؟ می خوای یکی رو پیدا کنی به فاکت بده؟ تو حتی توی یه بوسیدن ساده هم خوب نیستی احمق!
Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.