چپتر بیستم

561 100 85
                                    

من مثل یه کتاب ترجمه نشدم از سمت بقیه درک نمیشم تو مترجم باش و به جای ورق زدن درکم کن.

"کیم تهیونگ"



تهیونگ نه تنها یک دقیقه بلکه تا دم دمای صبح کنار دریاچه ایستاده بود و به حرف های جونگ کوک فکر می کرد.
صبح یوری پشت در اتاق جیمین ایستاده بود می خواست باهاش صحبت کنه؛ اما دوست نداشت پسر عزیزش رو بیدار کنه وقتی جونگ کوک از اتاقش خارج شد اخمی کرد.
_تو مگه نباید بیمارستان کاخ باشی؟
جونگ کوک نیشخندی زد.
_دعا می کردید مرده باشم؟
یوری قدمی به جلو برداشت به چشم های جونگ کوک خیره شد درست مثل پدرش بود همون قدر سرکش و گستاخ.
_من چنین حرفی نزدم جئون جونگ کوک
جونگ کوک سری تکون داد.
_و چی باعث شده من رو جئون جونگ کوک صدا بزنید، جیمین رو شاهزاده؟
زن رنگ باخت و قدم جلو اومده رو عقب رفت.
_تصادفی بوده
جونگ کوک با لحنی پر تنفر گفت:
_انداختنِ منم توی دریا هر روز تصادفی بود؟ یا دوست داشتی با پدرم چیزی رو فراموش کنم که دیده بودم؟
چی از جونم می خواستی؟ این که فراموش کنم تو با پدرم رابطه داشتی؟ می بینی خوب یادمه... تهیونگ عاشقه جیمین شده باید هر چی زودتر بهشون بگید با هم برادرن‌
یوری خشمگین مشتی به شونه ی جونگ کوک زد.
_نمی تونم!
نمی تونم بهشون بگم حداقل الان نه!
_پس من میگم
یوری با لحن عصبانی فریاد کشید.
_تو چنین کاری نمی کنی
وقتی در باز شد یوری دست مشت شده اش رو پایین آورد، جیمین خواب آلود گفت:
_چی شده؟
جونگ کوک سری بالا انداخت.
_چیزی نشده داشتیم در مورد اتفاق دیشب صحبت می کردیم خانم کیم خیلی ناراحت هستن
جیمین خمیازه ای کشید.
_به خودم میرسم میام پایین
جونگ کوک زودتر راه روی طویل رو ترک کرد، پشت میز صبحانه همه سکوت کرده بودن. یونگی رو به روی جیمین نشسته بود و تهیونگ رو عصبانی کرده بود.
_دیشب خوب خوابیدی جین؟
تهیونگ پرسید، جین با لحن مظلومی گفت:
_ترسیدم نامجون نبود
نامجون دست سفید و ظریفش رو گرفت و بوسید.
_یه مشکلی پیش اومده بود عزیزم
تهیونگ با دستمال دور لبش رو پاک کرد.
_کاخ شده طویله هر کس و ناکسی داخلش رفت و آمد داره...
صدای بلند یوری که تهیونگ رو صدا می زد باعث شد حرفش رو ادامه نده.
_بله؟
_خانم کیم بزرگ باهام تماس داشت دوست داشت تو رو ببینه نمی خوای بری پیشش؟ من، یونگی و جیمین جایی کار داریم
ابرو های تهیونگ بالا پرید.
_چه کاری با یه مافیا دارید که من اطلاع ندارم؟
یوری کلافه گفت:
_تهیونگ!
جیمین پاش رو روی پای یونگی فشار می داد تا صحبتی نکنه، یونگی دکمه ی کتش رو باز کرد.
_باشه، با خودم جونگ کوک هم می برم
از سر میز بلند شد و به طرف خروجی رفت، هوسوک آروم زیر گوش جونگ کوک گفت:
_این تهیونگ خیلی بی اعصابه ها...
جونگ کوک از پشت میز بلند شد.
_نوش جونتون
وارد اتاقش شد و پیراهن و شلوار جین مشکی پوشید نیم بوت های چرمش رو پا کرد.
موهاش رو نبست و آزادانه روی صورتش رها کرد، موبایلش رو داخل جیبش هول داد و به سمت سالن اصلی رفت.
تهیونگ پیراهن آبی به همراه شلوار سفید پوشیده بود جونگ کوک زیر لب زمزمه کرد.
_مرتیکه ی جذاب هر چی می پوشه بهش میاد!
_بریم؟
تهیونگ پرسید، جونگ کوک سر تکون داد و با هم سوار ماشین شدن.
_قراره من رو ببری پیش مادربزرگت؟!
_آره.
جونگ کوک پوزخندی زد.
_حوصله ی سر و کله زدن با آدم های پیر و افکار پوسیده شون رو ندارم
تهیونگ به صورت سفید و درخشانِ جونگ کوک نگاه کرد.
_در مورد مادربزرگم درست صحبت کن
_نوه اش که تو باشی مادربزرگت چیه!
تهیونگ خودش به سمت جونگ کوک کشید و چونه اش رو داخل دست گرفت.
_نوه اش چی کم داره؟
جونگ کوک مچ دست تهیونگ رو گرفت.
_چی کم نداره؟
تهیونگ با شست گوشه ی لب جونگ کوک رو نوازش کرد.
_پررو شدی!
_حقیقت رو که میگم پررو ام؟
جونگ کوک وقتی صحبت می کرد لبش به سر انگشت تهیونگ برخورد می کرد.
_رسیدیم پیاده شو!
چونه ی جونگ کوک رو رها کرد و خودش زود تر پیاده شد، خانم کیم به استقبالشون اومد.
اون جور که جونگ کوک تصور می کرد نبود، کت و دامنِ گلبهی رنگ پوشیده بود و صورت سرزنده و شادابی داشت.
_خیلی وقته منتظرتم تهیونگ! اوه ببینم اون کیه با خودت آوردی؟! آهان دفعه ی آخری که همدیگه رو ملاقات کردیم بهم گفتی همسرت رو با خودت میاری... بیا جلو پسرم
جونگ کوک گیج جلو رفت تهیونگ کلافه چیزی نگفت خانم کیم حسابی جونگ کوک رو بوسید و توی بغلش فشار داد.
_بریم داخل، بگو ببینم اسمت چیه پسر خوشگل؟ فکر نمی کردم یه پسر دل تهیونگ رو‌ ببره
_ج... جونگ کوک هستم
با هم وارد سالن اصلی شدن، تهیونگ رو به خانم کیم گفت:
_میرم بالکن، پاکت سیگارت هنوز اونجاست؟
_اره پسره ی بد!
تهیونگ نیشخندی زد و وارد بالکن شد خانم کیم کنار جونگ کوک نشست وقتی چهره ی متعجبش رو دید گفت:
_لازم نیست چشمات رو اندازه ی کوکی گردویی درشت کنی من با نوه ام خیلی راحتم، هنوز که همدیگه رو بوس نکردید؟
جونگ کوک با سوال زن چشمهاش بیشتر درشت شد خانم کیم خندید و گفت:
_چی می خوری؟
_ق... قهوه.
_مینهی دو تا قهوه بیار
رو کرد سمت جونگ کوک و گفت:
_تعجب نکن ما اینجا یه کلکسیون از بوسه های زوج های سلطنتی داریم، اوه یادش بخیر من وقتی داشتم همسرم رو می بوسیدم کلی خندیدم عکاس کاخ شاکی شده بود بهتره با آقای شین تماس بگیرم بیاد تا اینجا هستید یه عکس خوب ازتون بگیره...
جونگ کوک دستهاش رو توی هوا تکون داد.
_ن... نه، نه ممکنه تهیونگ ناراحت بشه
_تهیونگ روی حرف من حرف نمیزنه، چطور می تونه ناراحت بشه وقتی می خواد چنین پسر خوشگلی رو ببوسه؟ باید خوشحال هم باشه
در حالی که رو به روی هم ایستاده بودن به حرف های آقای شین عکاسه کاخ گوش می دادن.
جونگ کوک محکم توی صورت تهیونگ لب زد.
_حق نداری ببوسیم وقتی هیچ احساسی بهم نداری!
تهیونگ دستهاش رو روی شونه ی جونگ کوک گذاشت.
_تو که محبت ندیدی چرا دنبال احساسات توی یه بوسه می گردی؟
جونگ کوک دست های تهیونگ رو پس زد با صدای پر بغض گفت:
_می خوام بوسه هام با کسی باشه که بهش علاقه دارم...
یه تای ابروی تهیونگ بالا رفت.
_می خوای بگی بهم علاقه نداری؟
تهیونگ سرش رو بیشتر به صورت جونگ کوک نزدیک کرد با دستهاش دو طرف صورتش رو گرفت و لبش رو آروم روی لب های جونگ کوک قرار داد.
مک آرومی به لب پایین جونگ کوک زد، جونگ کوک شوکه لبهاش رو تکون داد. تهیونگ با طعم شیرین دهانِ جونگ کوک بیشتر مشتاق شد برای بوسیدن.
زبون جونگ کوک رو می مکید و لبش رو فشار می داد اجازه ی برای نفس کشیدن نمی داد و دندونش رو توی لب جونگ کوک فشار داد پیشونیش رو به پیشونی جونگ کوک چسبوند و نفسی گرفت.
چند لحظه بعد سرش رو پایین آورد و زیر گلوی جونگ کوک رو بوسید زمزمه کرد.
_بغض نکن ساکورا...
_به به چه عکس های خوبی گرفتم

____

سلام ساکورا های من، شرمنده پارت جدید خیلی دیر شد متاسفانه یه دو روزی واتپدم پریده بود نزدیک بود دیگه بهتون دسترسی نداشته باشم برای همین توی تلگرام یه چنل زدم اگر تونستید جوین بشید هم رو گم نکنیم.🥲💗

آیدی چنل:

https://t.me/Sharghiyeghamginm

"ساکورا"𝚂𝙰𝙺𝚄𝚁𝙰Onde histórias criam vida. Descubra agora