چپتر پنجم

468 78 5
                                    

یه فصلی از کتاب زندگیم باز شده که شبیه کلاف کامواست بهم ریخته، نامعلوم و درهم!

"کیم تهیونگ"

جونگ کوک دست روی گوش هاش گذشت و عقب رفت صدا های جیغ مانندی توی گوشش می پیچید و درد بدی توی سرش پیچید.
_جونگ کوک خوبی؟
با صدای هوسوک ناله ای کرد.
_خوبم
هوسوک دست جونگ کوک رو گرفت‌.
_وقتی تهیونگ داد زد تن و بدنم لرزید از اون سمت اومدم سمت شما
جونگ کوک سری تکون داد.
_من نمی دونستم برادرش به گل حساسیت داره
_می دونم، اتفاقیه که پیش اومده لازم نیست غصه بخوری بیا بریم پیش جیمین می خواست یه چیزی بگه
جونگ کوک با به یاد آوردن صورت خشمگین تهیونگ دستی به مو هاش کشید وقتی به اتاق جیمین رسیدن هوسوک در زد.
_بیاید داخل
اول هوسوک وارد شد و بعد جونگ کوک وارد اتاق شد، جیمین در حال مرتب کردن اکسسوری های روی میزش بود.
_اومدید؟! می خواستم یه خبری بهتون بدم
جونگ کوک و هوسوک منتظر بودن تا جیمین حرفش رو بزنه.
_قراره بریم ججو!
هوسوک خوشحال شد و جونگ کوک کلافه شد.
_نمیشه نریم؟
جیمین شونه ای بالا انداخت.
_نه، چون من خودم از تهیونگ خواستم برنامه اش رو خالی کنه تا با هم بریم ججو... همیشه دلم می خواست ججوی رویایی رو ببینم
هوسوک خمیازه ای کشید.
_کی قراره راه بیفتیم؟
جیمین دست به سینه زد.
_فردا صبح با جت شخصی تهیونگ میریم
جونگ کوک ناراضی پا روی زمین کوبید.
_چرا فقط بیخیال نمیشی جیمین؟ لازمه از طرف باج بگیری؟
جیمین چشمهاش رو گرد کرد.
_باج؟ کدوم باج؟! من به عنوان مهمون دوست دارم اطراف سئول رو بگردم نکنه این حق رو ندارم؟
جونگ کوک سری از روی تاسف تکون داد و از اتاق خارج شد، صبح در حالی که مو های کوتاهش رو می بست از اتاق خارج شد.
جیمین با تهیونگ سوار یه ماشین شده بودن و جونگ کوک همراه هوسوک سوار یه ماشین دیگه شدن.
_جیمین خیلی خوشحال بود
جونگ کوک نگاهی به نیم رخ هوسوک انداخت.
_چیزی شده؟
هوسوک مضطرب زمزمه کرد.
_چند وقت پیش می گفت یونگی داره بهم پیام میده...
نگاه جونگ کوک تیز شد.
_چی؟! بازم یونگی؟
هوسوک سر تکون داد.
_اره به جیمین گفته تو یه چیز با ارزش از من دزدیدی!
جونگ کوک ناخون انگشت شصتش رو جوید.
_چی؟ چی دزدیده؟
_جیمین می گفت آخرین باری که همدیگه رو دیدن فقط یه فلش از یونگی برداشته که غیر از چند تا عکس چیزی داخلش نبوده
_عکس ها در مورد چی بودن؟
_عکس های دو نفره ی خودش و یونگی
ماشین ایستاد قبل از پیاده شدن جونگ کوک زمزمه کرد.
_بهش گفته بودم بازی با یاکوزای ژاپن سرگرمی نیست!
تهیونگ مثل دفعات قبل زیبا شده بود، پیراهن سفید تن کرده بود و شلوار پارچه ای قهوه ای پوشیده بود.
شونه های پهنش داخل اون پیراهن کمی تنگ خودنمایی می کردن با باز گذاشتن چند دکمه ی اول پیراهنش خیره کننده شده بود.
دست جیمین رو گرفته بود و داشت بهش کمک می کرد از پله ها بالا بره پشت سرشون جونگ کوک و هوسوک هم وارد هواپیما شدن.
با دیدن جین و نامجون که داخل هواپیما نشسته بودن جونگ کوک تعجب کرد.
_خوش اومدید
با صدای مهماندار جونگ کوک برگشت مهماندار صندلی جونگ کوک رو بهش نشون داد.
_می خوای بخوابی؟
تهیونگ از جیمین پرسید، جیمین خمیازه ای کشید.
_آره، میشه سرم رو نوازش کنی؟
جونگ کوک روی صندلی نشست و هدفونش رو روی گوشش گذاشت، کتابی که می خواست بخونه رو از داخل کیفش در آورد و صفحه ای رو تصادفی باز کرد.
صدای تهیونگ به گوشش رسید.
_فکر کنم موهات از ابریشم های گرون قیمت و نایابی که تا حالا لمس کردم هم لطیف تر هستن!
جیمین دلبرانه خندید.
_فکر کنم همین طوره چون زیاد به موهام میرسم!
دقایقی گذشته بود، جونگ کوک همچنان خیره به صفحه ای بود که چیزی ازش نمی فهمید. هوسوک بازوش رو فشار داد.
_همیشه با صدای بلند آهنگ گوش میدی، چیه نکنه هدفونت خراب شده؟
جونگ کوک آب دهانش رو قورت داد.
_فکر... یعنی چیزه... شارژ نداره، حواسم نبود قبل از پرواز بزنمش به شارژ!
توی کل راه سر جیمین روی شونه ی تهیونگ بود و تهیونگ با احتیاط مواظب سر جیمین بود، توی رسیدن جیمین با آه و ناله از خواب بیدار شد تهیونگ نگران پرسید.
_گردنت درد گرفته؟ می خوای ماساژت بدم؟
جونگ کوک بی اهمیت کمربندش رو باز کرد و برای پیاده شدن عجله کرد.
ویلای تهیونگ کم از کاخش توی سئول نداشت، جیمین خودش رو به جونگ کوک رسوند.
_بریم لب ساحل؟
_نه الان حوصله ندارم
جیمین دستش رو گرفت.
_پس بریم اطراف قدم بزنیم؟
جونگ کوک کلافه دستش رو آزاد کرد که صدای تهیونگ بلند شد که گفت:
_می خوای قدم بزنی جیمین؟
جیمین سر تکون داد و با لب های آویزون گفت:
_اره ولی کوکی قهر کرده نمیاد!
جونگ کوک بلافاصله جواب داد.
_من قهر نکردم
جیمین سری بالا انداخت.
_قهر کردی
جونگ کوک با چشم های درشت گفت:
_جیمین؟! من کجا قهر کردم فقط می خوام استراحت کنم
_مگه چند ساعت اومدیم تا اینجا که می خوای استراحت کنی؟ همه اش یک ساعت بود اون هم با هواپیما اومدیم
جونگ کوک برای این که جیمین دست از سرش برداره گفت:
_باشه میام کجا باید بریم؟
جیمین رو کرد سمت تهیونگ و پرسید.
_بهترین جا برای قدم زدن کجاست؟
تهیونگ جلو اومد و رو به محافظ ها گفت:
_سوییچ؟!
محافظ سریع سوییچ رو تقدیم تهیونگ کرد، نامجون که عقب ایستاده بود جلو اومد آروم زیر گوش تهیونگ گفت:
_نمی تونید تنها برید!
_ما می خوایم یکم قدم بزنیم بگو جاده ی نزدیک Oedolgae رو پوشش بدن!
نامجون کلافه عقب رفت تهیونگ طرف ماشین رفت.
_بهتره سوار شید، هر چه قدر اونجا خلوت باشه راحت تر می تونیم قدم بزنیم
جیمین دست جونگ کوک رو گرفت و با هم سوار ماشین شدن، جونگ کوک کلافه توی ماشین نشست.
حوصله ی رمانتیک بازی های تهیونگ رو نداشت، تهیونگ از نیم رخ جذاب تر بود با یه دست رانندگی می کرد و دست دیگه اش توی دست جیمین بود.
جونگ کوک از شیشه به بیرون خیره شده بود.
_می دونی اولین بار کی تو رو دیدم جیمین؟
جیمین اظهار بی خبری کرد.
_وقتی پدرم هنوز فوت نکرده بود، من با مادرم چند وقتی رو پیش شما بودیم اما کسی به دلیل مسائل امنیتی نمی دونست!
جیمین تند تند سر تکون داد.
_چطوری یادت میاد؟ من اون موقع فقط شونزده سالم بود
تهیونگ لبخندی زد.
_من هنوز یادمه با پدرت سر این که موهات رو صورتی کنی بحث می کردی...
جونگ کوک نفس عمیقی کشید، امیدوار بود زود تر برسن حرف های تهیونگ واسه اش بو دار بود با سوالی که جیمین پرسید نفس جونگ کوک کند شد.
_نکنه تو از قبل عاشقم بودی؟
تهیونگ لبخندی زد و روی دست جیمین رو بوسید.
_خودت چی فکر می کنی؟
وقتی تهیونگ ماشین رو متوقف کرد، جونگ کوک سریع پیاده شد و در رو محکم به هم کوبید که جیمین و تهیونگ هر دو توی جاشون بالا پریدن.
_نمی دونم چرا جونگ کوک بی اعصاب شده، کوکی خیلی آرومه عادت به پرخاشگری نداره
جیمین سریع از ماشین پیاده شد و با هیجان توی اون راه روی پیچ در پیچ مشغول دویدن شد.
تهیونگ هم با جونگ کوک همقدم شد آروم گفت:
_هفته ی پیش زیادروی کردم
جونگ کوک پوزخند صدا داری زد، که تهیونگ ادامه داد.
_مستحق عذرخواهی نیستی چون جایی که غریبه ای نباید توی همه چیز دخالت کنی!
جونگ کوک با ضرب به سمت تهیونگ برگشت.
_می دونستی خیلی پررویی؟! امیدوارم هر چی زود تر این یک ماه تموم بشه
تهیونگ شونه ی جونگ کوک رو گرفت و مانع رفتنش شد.
_جیمین از چی خوشش میاد؟
جونگ کوک دست تهیونگ رو پس زد.
_از هر چی خوشش بیاد از تو یکی خوشش نمیاد!
تهیونگ دندوناش رو بهم سایید.
_چیه؟ نکنه حسودیت شده؟
با لحن تحقیر آمیزی ادامه داد.
_باید هم بشه تا جایی که اطلاع دارم شاهزاده ی دوم کره ی شمالی همیشه حبس بوده و حق نداشته از منطقه ی امنش فراتر بره یا شاید هم از بس بی عرضه است باید یه طرد شده بخونیمش؟ اوه پلوتون عزیز هیچ وقت حس دوست داشته شدن رو تجربه نکردی مگه نه؟
جونگ کوک کلی حرف برای گفتن داشتن اما سکوت کرد چونه اش از بغض لرزید.
راه مخالف رو در پیش گرفت بغض گلوش رو داشت خراش می داد می خواست داد بزنه، گریه کنه اما شبیه همیشه لبهاش بهم دوخته شده بودن.
تهیونگ راست می گفت اون شبیه سیاره ی طرد شده ی پلوتون بود کسی رو نداشت، توی شادی توی غم حتی لحظات عادی زندگیش هم نمی تونست ادعا کنه کسی رو به عنوان همراه و هم درد داره.

تهیونگ راست می گفت اون شبیه سیاره ی طرد شده ی پلوتون بود کسی رو نداشت، توی شادی توی غم حتی لحظات عادی زندگیش هم نمی تونست ادعا کنه کسی رو به عنوان همراه و هم درد داره

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


استایل تهیونگ در این پارت.

Oedolgae

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oedolgae

"ساکورا"𝚂𝙰𝙺𝚄𝚁𝙰Where stories live. Discover now