وقتی میگی ازت متنفرم یعنی یه حسی بهم داری این باعث میشه نتونم بی خیالت بشم!
"جئون جونگ کوک"
جیمین از داخل ماشین برای تهیونگ و جونگ کوک که برای بدرقه اش ایستاده بودن دست تکون می داد و دور می شد.
وقتی ماشین از نظر ناپدید شد، تهیونگ رو به نامجون که تازه رسیده بود گفت:
_مقدمات ازدواج رو آماده کنید هر موقع جیمین برگشت ازش خواستگاری می کنم
_چیدمان رو ساده انتخاب کنیم؟
_اره ساده بهتره، ساده و اصیل!
جونگ کوک پوزخندی زد.
_جیمین از این چیزا خوشش نمیاد
توجه تهیونگ به جونگ کوک جلب شد.
_من این طوری فکر نمی کنم
_اره چون تو سلیقه ی جیمین رو نمی دونی وگرنه خودت رو بهش تحمیل نمی کردی
تهیونگ اخم کرد و مقابل جونگ کوک ایستاد.
_اگه می خوای تا موقع برگشت جیمین زنده بمونی بهتره دهنت رو ببندی چون هیچ علاقه ای ندارم دور و اطرافم صدای اضافه بشنوم
جونگ کوک سری از روی تاسف تکون داد.
_پادشاه یه مملکت سرگرم عشقِ خیالی شده که بهش محل سگ نمیده!
تهیونگ دندوناش رو روی هم سایید.
_خفه شو!
جونگ کوک شونه ای بالا انداخت و از تهیونگ دور شد، نامجون نگران به تهیونگ نگاه کرد.
_عصبی نشو تهیونگ یه چیزی گفت
_خوشم نمیاد ازش، پسره ی رو مخ دندون خرگوشی!
نامجون متفکر و متعجب گفت:
_تهیونگ!
چرا شبیه بچه های دو ساله میشی وقتی جونگ کوک رو می بینی؟ انگار اسباب بازیت رو از دستت گرفته می خوای خفه اش کنی
تهیونگ سکوت کرد و چیزی نگفت حق با نامجون بود وقتی جونگ کوک کنارش بود یه حس عجیبی شبیه به رقابت، بازیگوشی و تملک خواهی سراغش می اومد.
جونگ کوک گوشیش رو برداشت با دیدن نیک نیم جیمین جواب داد.
_رسیدی؟
_اره، کجایی تو؟ خیلی وقته رسیدم تهیونگ بهم پیام داده و تو جواب ندادی
جونگ کوک نفسش رو به بیرون فوت کرد.
_جواب میدم تو یونگی رو دیدی؟
_اره احمق زده به سرش! اگه بابا بهش بگه من برای چی سئول بودم نمی تونم جلوش رو بگیرم
جونگ کوک چشم از غروب آفتاب گرفت.
_تهیونگ داشت می گفت می خواد وقتی برگشتی ازت خواستگاری کنه
جیمین با صدای بلند خندید.
_احمق خوبیه برای سرگرمی، فکر کنم من اگه ازش چیزی بخوام که باعث بشه سلطنتش به خطر بیفته هم قبول کنه... من باید برم کاری نداری؟
_نه مراقب باش
بعد از قطع کردن تماس وارد اکانت جیمین شد، پیام تهیونگ رو باز کرد.
_پرواز خوب بود عزیزم؟ نگرانت شدم بهم زنگ نزدی...
جونگ کوک در حالی که چهره اش رو جمع کرده بود تایپ کرد.
_خوب بود تهیونگ، سرم شلوغه فقط می تونم بهت تکست بدم... روزت چطور بود؟
چند دقیقه بعد وقتی جونگ کوک داشت توی نوت گوشیش چیزی رو یادداشت می کرد تهیونگ آنلاین شد و پروفایلی برای خودش گذاشت که اخم رو به صورت جونگ کوک آورد.
پروفایل سلفی بود که تهیونگ از خودش و جیمین گرفته بود.
_روز خوبی نبود چون تو اینجا نبودی، فکر کنم تا آخر وقتی که برگردی با برادرت درگیری داشته باشم
جونگ کوک با حرص به پیام تهیونگ خیره شد.
_فکر نمی کنم جونگ کوک کسی رو اذیت کنه!
تهیونگ سریع تایپ کرد.
_متاسفانه برادرت شبیه خودت نه لونده نه جذاب، رفتارش حتی مگس ماده هم فراری میده
جونگ کوک با چشم های گرد پیام رو خوند و از روی تخت بلند شد.
_مگس ماده؟ مرتیکه ی روانی... مادر سرکه!
با عصبانیت نوشت.
_جونگ کوک خیلی هم زیبا و خواستنیِ، از منم بیشتر خاطر خواه داره
با حرص ناخن شصتش رو جوید زیر لب غر زد.
_لعنت بهت جونگ کوک آخه یه چیزی بگو که واقعیت داشته باشه کدوم خاطرخواه؟!
تهیونگ با دیدن پیام نوشت.
_جالبه، با قیافه ی کیوت و خرگوشیش خاطرخواه هم داره؟!
دندون های لعنتیش خیلی رو اعصابمه مخصوصاً وقتی چشم هاش رو گرد می کنه و لباش رو در عوض جمع می کنه
جونگ کوک با خوندن هر جمله بیشتر عصبانی می شد دستش رو مشت کرد.
_ملاک زیبایی تو چیه تهیونگ؟ داری به برادرم میگی زشت!
چند ثانیه بعد پیامی از طرف تهیونگ دریافت کرد.
_ملاک زیباییم تویی...
جونگ کوک پوزخندی زد و نوشت.
_شبت خوش تهیونگ
گوشی رو روی تخت انداخت و به سمت سالن غذاخوری رفت، هوسوک ویلا رو ترک کرده بود تا اطراف رو کمی بگرده.
با دیدن صحنه ی رو به روش ایستاد، نامجون در حالی که دستاش رو دور کمر جین حلقه کرده بود با صدای ملایم موسیقی حرکت می کرد.
_الان اگه جیمین اینجا بود صحنه ی دیدنی تری رو واسه ات رقم می زدیم!
تهیونگ گفت و کنار جونگ کوک ایستاد، جونگ کوک نفسی گرفت تا آروم باشه با لحن تمسخر آمیزی زمزمه کرد.
_فکر نمی کنم پادشاه آدم مناسبی برای رقص باشه!
تهیونگ با خشونت دستش رو گرفت و وسط سالن رفتن دستاش رو محکم کنار پهلوهاش قرار داد و با خشم جونگ کوک رو عقب جلو می کرد، جونگ کوک نالید.
_چی می خوای از جونم؟
تهیونگ مستقیم به چشمای جونگ کوک نگاه کرد.
_مانع ازدواج من و جیمین نشو!
_من کاری به تو و جیمین ندارم!
تهیونگ با عصبانیت فریاد کشید.
_دروغ نگو! من می دونم جیمین خیلی به تو وابسته است هر کاری بگی انجام میده فقط دهنت رو ببند بزار از من خوشش بیاد!
جونگ کوک ترسیده، چشمهاش رو ریز کرد تهیونگ با هر کلمه ای که از دهانش خارج می شد بیشتر به دنده های نحیف جونگ کوک فشار می آورد.
_من... من کاری... به جیمین ندارم... فقط می دونم تو تایپ جیمین نیستی!
تهیونگ عصبانی جونگ کوک رو با شتاب به عقب هل داد که جونگ کوک به زمین برخورد کرد و از درد نالید.
_ازت متنفرم جئون جونگ کوک از چشم های درشتت، از دست تتو شده ات از مو های فرفریت از همه چیزت متنفرم! تو هم تایپ هیچ کس نیستی...
جونگ کوک روی زمین ولو شد توی کمرش درد بدی پیچیده بود به سختی از درد نفس می کشید نامجون با عجله خودش رو به جونگ کوک رسوند.
_کوکی...
_خوبم!
نامجون بالای سر جونگ کوک نشست.
_خوب نیستی صورتت سرخ شده، خانم لی دکتر رو خبر کنید فقط چند لحظه رفتم جین رو ببرم داخل اتاق چرا اینجوری شد؟
VOUS LISEZ
"ساکورا"𝚂𝙰𝙺𝚄𝚁𝙰
Fanfiction_من شبیه پلیکانم گوشت تنم رو می کنم بهت میدم بخوری اما تو از درد من حرف نمیزنی از کسی که چشماش به خاطرت غمگین بوده داستان میگی! "جئون جونگ کوک" ساکورا روایت عشق شاهزاده ی کره شمالی جئون جونگ کوک به پادشاه کره ی جنوبی کیم تهیونگ هست که به اجبار ازدوا...