تهیونگ با گیجی سر بلند کرد، آروم زمزمه کرد.
_چ... چی؟
نامجون لب هاش رو از حصار دندون هاش خارج کرد و گفت:
_گفتم شاید درست گفته باشه تهیونگ.
ولش کن... تو مشکل کنترل خشم داری تهیونگ باید به خودت بیای.
تهیونگ در حالی که به سختی نفس می کشید گفت:
_چی؟ شاید جونگ کوک درست گفته باشه؟
بلند شد و یقه ی نامجون رو گرفت با عصبانیتی که حتی از چشم هاش هم می بارید فریاد کشید.
_چرا چیزی نمیگی نامجون؟ اطرافم داره چه اتفاقی میفته لعنتی؟
نامجون دست روی مچ های دست تهیونگ گذاشت و به چشم های وحشی مشکیش خیره شد.
_اینجا نمی تونیم صحبت کنیم تهیونگ
نامجون شبیه برادری بزرگ تر مراقب تهیونگ بود. دست روی پیشونیش گذاشت تبش خیلی بالا بود.
_باید بریم قصر حالت خوب نیست
_نمی خواد، خوبم
_تهیونگ لجبازی نکن
تهیونگ دست روی زانو هاش گذاشت و خم شد با نفسی که به سختی بالا می اومد زمزمه کرد.
_نام... نامجون...
اگه جین این... این کار ها رو کرده باشه من دیگه هیچ وقت سر پا نمیشم. من دیگه چه طوری باید به آدم های اطرافم اعتماد کنم؟
ببین وضعیت من رو... ببین!
دشمنم توی قصرم داره قدم می زنه، برادرم تکلیفش مشخص نیست و خودم نزدیک بود یه آدم بی گناه رو بکشم...بعد از گفتن این حرفش بدنش سست شد و بین دست های نامجون چشم بست.
نامجون نمی تونست الان واقعیت رو به تهیونگ بگه چون می دونست از پا در میاد؛ به بادیگارد ها اشاره کرد تا کمکش کنن."دو روز بعد"
جونگ کوک توی اتاقش منتظره دکتر یانگ بود، کلافه قدم بر می داشت و لبش رو می جوید.
چند لحظه بعد صدای در باعث شد جونگ کوک به طرف در قدم برداره و در رو باز کنه.قامت دکتر یانگ توی چهارچوب در نمایان شد، جونگ کوک به دکتر اشاره کرد داخل بیاد و خودش توی راه رو، رو سرکی کشید با دیدن این که کسی داخل راه رو نیست نفس عمیقی کشید و در رو بست.
_دکتردکتر با شرمندگی به جونگ کوک نگاه می کرد.
_چیکار می تونم واسه تون بکنم جناب جئون؟
_بهت میگم
دکتر شرم زده زمزمه کرد.
_شما نمی خواید در مورد من چیزی به جناب کیم بگید؟
جونگ کوک نگاهی به دکتر انداخت و شبی که به برج رفته بودن رو به خاطر آورد."فلش بک"
همیشه همین بود جونگ کوک تا از خونه خارج می شد به علت اضطراب و استرسی که یهویی گریبانگیرش می شد دستشوییش می گرفت و سریع باید خودش رو تخلیه می کرد.
VOUS LISEZ
"ساکورا"𝚂𝙰𝙺𝚄𝚁𝙰
Fanfiction_من شبیه پلیکانم گوشت تنم رو می کنم بهت میدم بخوری اما تو از درد من حرف نمیزنی از کسی که چشماش به خاطرت غمگین بوده داستان میگی! "جئون جونگ کوک" ساکورا روایت عشق شاهزاده ی کره شمالی جئون جونگ کوک به پادشاه کره ی جنوبی کیم تهیونگ هست که به اجبار ازدوا...