چپتر پانزدهم

471 95 72
                                    

ولی یادم می مونه چقدر دوستم نداشتی...

"جئون جونگ کوک"

جونگ کوک با سر و صدا بیدار شد، بدنش درد می کرد. انگار توی یه فضای فشرده قرار داشت، چشم هاش رو باز کرد اما سیاهی بود و سیاهی.
_کسی اینجا نیست؟
با صدای فریاد جیمین، جونگ کوک هشیار تر شد.
_ج... جیمین؟
جیمین با صدای جونگ کوک نگران گفت:
_جونگ کوک تو اینجایی؟
_اره... جیمین ما کجاییم؟
جیمین آب دهانش رو قورت داد زمزمه کرد.
_نمی دونم چیزی مشخص نیست
جونگ کوک مشغول لمس کردن اطرافش شد وقتی طناب ها رو زیر دست و پاهاش حس کرد ترسیده گفت:
_ج... جیمین ما... ما توی تور ماهی چی کار می کنیم؟
جیمین چنگی به تور زد.
_جونگ کوک ما خیلی از هم دور نیستیم نترس
وقتی به طور ناگهانی نور مستقیم روشون قرار گرفت هر دو چشم هاشون رو بستن.
هر دو به اهرم های یه کشتی از طریق تور صیادی وصل شده بودن، کشتی ها رو به روی هم قرار داشتن. جونگ کوک و جیمین هر دو بالای دریای آزاد قرار داشتن.
جونگ کوک با حالت تهوعی که گریبان گیرش شده بود زمزمه کرد.
_دریا؟!

تهیونگ در حالی که اطراف رو قدم می زد اخم کرد، به ساعت روی دستش نگاه کرد.
_پس کجا موندن؟! تهون!
_بله قربان؟
_شاهزاده جیمین و شاهزاده جونگ کوک هنوز برنگشتن؟
تهون احترام گذاشت.
_الان چک می کنم ارباب
تهون در حالی که با چند تا محافظ دیگه توی دستشویی و اطراف رو می گشت کسی رو پیدا نکرد سریع بی سیمش رو از توی جیبش خارج کرد.
_ارشد تهون هستم وصل کنید به نگهبانی برج!
_ارشد تهون با برج مراقبت صحبت می کنید
_از ورودی و خروجی های برج کسی خارج شده؟
_فکر نمی کنم قربان من تازه شیفت رو تحویل گرفتم کسی رو ندیدم!
تهون با عجله سمت تهیونگ می رفت.
_ورودی و خروجی ها رو چک کنید همین الان!
تهیونگ که چهره ی آشفته ی تهون رو دید گفت:
_چه خبره؟ چرا این قدر طول کشید؟
_ارباب یه مشکلی پیش اومده
تهیونگ با این که می تونست حدس چه اتفاقی افتاده؛ اما یقه ی تهون رو گرفت و داد زد.
_زبون باز کن!
_ارباب... احتمال گروگانگیری میدیم!
تهیونگ مشتی به صورت تهون کوبید، با فریاد گفت:
_احتمال؟! به جای این که من رو بِر و بِر نگاه کنی برو عملیات جست و جوی رو شروع کن!
بر می گردیم کاخ.
نامجون کلافه و گوشی به دست داشت تهیونگ رو توی راه برگشت آروم می کرد خودش هم آماده می شد تا خرابکاری و سهل انگاری که نیرو های امنیتی به وجود آوردن رو پیگیری کنه.
وقتی تهیونگ به کاخ رسید نامجون جلوش ایستاد، صورت تهیونگ از عصبانیت سرخ شده بود.
_نفس بگیر تهیونگ!
تهیونگ کلافه دور خودش چرخید.
_کار اون سئوک عوضیه، ردش رو بزنید
نامجون سعی کرد تهیونگ رو ثابت نگه داره.
_اروم باش تهیونگ، من رد سئوک رو زدم قبل از غروب از کشور خارج شده
تهیونگ با عصبانیت داد کشید.
_خارج بشه!
دلیل بر این نیست که رابط ها و آدمهاش اینجا نباشن!
تهون با عجله خودش رو به تهیونگ و نامجون رسوند.
_ارباب
نامجون به چشم های ترسیده ی تهون نگاه کرد.
_چی شده تهون؟
_قربان دوربین های داخلی برج رو چک کردیم چیزی نبود؛ اما دوربین های خارجی برج تصویری رو نشون میدن که ماشین دم ورودی، ماشین سلطنتی دیگه ای بوده که شما رو همراهی نکرده.
تهیونگ مشت رو سفت تر کرد.
_کار همون سئوک عوضیه، چشم و گوشهاش رو باید توی کاخ خفه کنید بسه هر چقدر مدارا کردم
اون ماشین کجا رفته؟
تهون به چهره ی عصبی و ترسناک تهیونگ نگاه کرد.
_از... از شهر خارج شده
تهیونگ جلو رفت و گلوی تهون رو گرفت.
_پس الان اینجا چه غلطی می کنی؟!
تهون به سختی لب زد.
_ق... قربان... اومدم، اجازه... بگیرم برای عملیات
تهیونگ محکم تهون رو به عقب هول داد که روی زمین افتاد و از درد نالید.
_گمشو ماشین ها رو آماده کن! همه جا رو بگردید تا قبل از طلوع باید پیداشون کنیم
هوسوک که تازه وارد کاخ شده بود گیج از صحبت ها از نامجون پرسید.
_چه اتفاقی افتاده؟
نامجون شونه ی هوسوک رو فشرد.
_متاسفانه جونگ کوک و جیمین رو دزدیدن
_این یعنی چی؟
_اروم باش پیداشون می کنیم
هوسوک با اضطراب زیادی که بهش هجوم آورده بود گفت:
_چطوری آروم باشم؟ الان باید چی کار کنیم؟
نامجون رو به تهیونگ و هوسوک گفت:
_یه سری موقعیت واسه ام ارسال کردن، کنار بندر هستم انگار من با نیرو ها به سمت اونجا حرکت می کنم
_خودمم میام!
تهیونگ گفت که نامجون نگران زمزمه کرد.
_تهیونگ نمیشه ممکنه سوقصد به جون خودت هم بشه!
تهیونگ خیلی جدی به چشم های نامجون نگاه کرد.
_دستور دادم نامجون!
با نیرو های زیادی به سمت خارج از شهر روانه شدن، تهیونگ کلافه به موهاش چنگ می زد و خودش رو لعنت می کرد.
نامجون دستور های لازم رو برای پیشروی و پاکسازی منطقه می داد، تهیونگ با اخم به اطراف نگاه می کرد بندر به خاطر شب بودن به ساکتی می زد.
_به گارد ساحلی هم اطلاع دادی؟
نامجون سر تکون داد.
_اره گفتن دو تا کشتی از بندر همین دو ساعت پیش حرکت کردن به عبارتی دزدیده شدن و ماشین سلطنتی هم دم اسکله رها شده
تهیونگ با اخم زمزمه کرد.
_یعنی امکان داره به جیمین و جونگ کوک آسیب نزده باشن؟
نامجون سر تکون داد.
_اره امکان داره شاید خواستن زهر چشم بگیرن! من احتمال میدم هر دو توی اون کشتی های دزدیده شده باشن
تهیونگ لبش رو جوید.
_پس معطل چی هستی؟ بگو کشتی رو حاضر کنن
_کشتی آماده منتظر ماست
وقتی به اسکله رسیدن، تعداد زیادی از نیرو ها با تهیونگ وارد کشتی شدن.
بالگردی هم جلو تر حرکت می کرد تا گشت زنی رو آغاز کنه، تهیونگ خیره به دریا زمزمه کرد.
_اون می ترسه...
نامجون که کنارش ایستاده بود گفت:
_کی؟ کی می ترسه؟ از چی می ترسه؟
تهیونگ دستی به صورتش کشید.
_جونگ کوک از دریا می ترسه
نامجون تا خواست جواب بده صدای بی سیم داخل دستش بلند شد.
_از G60 به کیم نامجون
_می شنوم G60
_پیداشون کردیم، مسیر شمال شرقی رو دنبال کنید حدود سه کیلومتر جلو تر رها شدن انگار... انگار...
_انگار چی؟
_دو نفر توی تور ماهی قرار دارن
_کس دیگه ای توی کشتی هست؟
_نه قربان چند تا از نیرو ها داخل کشتی ها فرستاده شدن انگار کشتی ها رها شدن
نامجون سمت کاپیتان رفت.
_به سمت شمال شرقی حرکت کنید، راه بالگرد رو در پیش بگیرید
_چشم قربان
تهیونگ دست مشت شده اش رو به میله ی حصار مانند کشتی می کوبید.
_همون طور که حدس می زدیم کشتی ها رها شدن فقط به خاطر چشم ترس گرفتن از ما چنین کاری کردن
تهیونگ به چشم های نامجون نگاه کرد.
_ما هنوز نمی دونیم چند نفرن نامجون باید پیداشون کنیم
نامجون شونه ی تهیونگ رو فشار داد.
_پیدا شون می کنیم
وقتی نزدیک کشتی ها شدن تهیونگ با دیدن وضعیت جیمین و جونگ کوک بیشتر عصبی شد.
جیمین با دیدن تهیونگ گفت:
_بالاخره اومدی
تهیونگ متقابلاً فریاد زد.
_نگران نباش جیمین!
_جونگ کوک... جونگ کوک رو نجات بدید من شنا بلدم!
تهیونگ به جونگ کوک نگاه کرد، مشخص بود از ترس داره به خودش می لرزه و زیر لب کلمات نامفهومی رو بیان می کنه حتی از دور قطره های درشت اشک و عرق نمایان بودن.
_بچه های تیم میگن هر کدوم رو اول نجات بدی اون یکی توی آب میفته انگار این طناب ها بهم وصل هستن
تهیونگ به جونگ کوکی که با چشم های خمار از اشک بهش نگاه می کرد خیره شد، امشب برای اولین بار دلش برای اون پسر دندون خرگوشی لرزیده بود؛ اما نمی خواست غرورش رو کنار بذاره. جونگ کوک بریده زمزمه کرد.
_تهیونگ نجاتم بده
تهیونگ مصمم احساساتش رو پس زد.
_اول جیمین رو نجات بدید!
جیمین با شنیدن صدای تهیونگ فریاد کشید.
_نه تهیونگ خواهش می کنم! جونگ کوک فوبیا داره...
نامجون می خواست مخالفت کنه؛ ولی تهیونگ دستش رو بالا برد و به جیمین اشاره کرد.
جونگ کوک تلخ خندید، طناب رو پاره کردن که جونگ کوک به لحظه ی سقوط نزدیک شد.
_نه جونگ کوک... خواهش می کنم...
چشم بست و باز هم به آغوش ترسش پناه برد، شاید هم این بار فقط نترسیده بلکه داشت از بغض هم خفه می شد.

یه داستان کوتاه اگه دوست داری که بشنوی

I find myself in a s-t position
من خودمو توی موقعیت بدی دیدم

The man that I love sat me down last night
اون مردی که عاشقشم من رو نا امید کرد دیشب

And he told me that it's over, dumb decision
و بهم گفت رابطمون تمومه، تصمیم احمقانه ای بود

And I don′t wanna feel how my heart is rippin'
نمیخوام حس کنم که قلبم چجوری داره پارهع پوره میشه

In fact, I don′t wanna feel, so I stick to sippin'
در واقع اصلا نمیخوام چیزی حس کنم، پس میچسبم به نوشیدنیم
I don′t wanna feel how I did last night, oh
دیگه نمیخوام چیزی که دیشب حس کردم رو حس بکنم، اوه

Doctor, doctor, anything, please
دکتر کتر دکتر چیزی داری؟ لطفا

Doctor, doctor, have mercy on me
دکتر دکتر یه لطفی بهم کن

You're asking me my symptoms, doctor, I don′t wanna feel
داری ازم علائمم رو میپرسی، دکتر، نمیخوام چیزی حس کنم

____

موزیک ویدیو رو پلی کنید ساکورا های من💗

"ساکورا"𝚂𝙰𝙺𝚄𝚁𝙰Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang