چپتر بیست و سوم

218 53 5
                                    

_متاسفم آقای جئون.

جونگ کوک سعی داشت خودش رو کنترل کنه با صدای آرومی گفت:

_فقط پولت و بگیر و مستقیم برو قصر

دکتر یانگ متأسف از اتاقک خارج شد و به طرف جین که منتظر ایستاده بود رفت.

_آقای کیم هر دو بیهوش هستن

_خوبه تو می تونی بری، آقای چوی بهتره دست به کار بشیم

جونگ کوک می ترسید، کشتی تکون های بدی می خورد و جیمین هنوز بهوش نیومده بود وقتی صدای پایی که نزدیک به اتاق می شد رو شنید سریع چشم بست.

"پایان فلش بک"

دکتر شرم زده زمزمه کرد.

_شما نمی خواید در مورد من چیزی به جناب کیم بگید؟
جونگ کوک سری بالا انداخت.

_نمی خوام چیزی به جناب کیم بگم فقط کمکم کن از این قصر خارج بشم باید به تهیونگ کمک کنم

دکتر یانگ نگاهی به چهره ی رنگ پریده ی جونگ کوک انداخت و زمزمه کرد.

_اما جین...

_باید مواظب باشید دکتر، اون دشمن اصلی تهیونگ به نظر میاد من خودم سعی دارم چشم های تهیونگ رو باز کنم اما اون نمی فهمه.
می تونی بری دکتر بهتره برای امشب بیشتر فکر کنی می خوام هر چی زود تر از این جهنم خارج بشم

دکتر یانگ تعظیم کرد و از اتاق خارج شد، جونگ کوک گوشیش رو برداشت و داخل جیبش گذاشت از اتاقش بیرون رفت و مقابل در اتاق هوسوک ایستاد.
چند تقه ای به در زد که صدای هوسوک بلند شد.

_بیا داخل

جونگ کوک در اتاق رو باز کرد و وارد اتاق شد هوسوک روی تختش دراز کشیده بود و با گوشیش کار می کرد.

_جونگ کوک خوبی؟!

جونگ کوک سری تکون داد و کنار هوسوک روی تخت نشست.

_هوسوک

هوسوک موبایلش رو کنار گذاشت و روی تخت نیم خیز شد.

_جانم

_به کمکت نیاز دارم

هوسوک به چشم های تیره ی جونگ کوک خیره شد.

_چیکار باید بکنم جونگ کوک؟

_می خوام از اینجا برم

ابرو های هوسوک رو بالا پرید.

_شوخی می کنی مگه نه؟

جونگ کوک دست به سینه زد و گفت:

_شوخی نمی کنم هوسوک، اطراف تهیونگ پر شده از آدمای کثافتی که خودش نمی تونه ببینه

_و تو می خوای چی کار کنی؟

جونگ کوک مصمم رو به هوسوک گفت:

_می خوام یه سری از حقیقت ها رو، رو کنم...

"ساکورا"𝚂𝙰𝙺𝚄𝚁𝙰Where stories live. Discover now