فلش بک به ۸ سال قبل:
Writer:لویی ۱۵ ساله روی تخت نشسته بود و هری رو به روش روی دو زانو نشسته بود و مچ دستش رو باندپیچی میکرد.
دستش به شدت آسیب دیده بود و این بخاطر مشتایی بود که به کیسه بوکس زده بود.
"باید یکم به خودت فرصت بدی."
هری گفت و باند رو گره زد تا باز نشه."اگه ۱۰۰ تا رو نمیزدم تنبیه میشدم."
لویی گفت و دستش رو روی مچ آسیب دیدش کشید.هری از جاش بلند شد و به سمت سرویس رفت تا دستاشو تمیز کنه.
"ممنون هری."
روی تخت دراز کشید و دست سالمشو روی پیشونیش گذاشت.هری از سرویس بیرون اومد و به سمت تخت رفت.
"به جای تشکر بیشتر مراقب خودت باش و کمتر به خودت آسیب بزن."لبخندی روی لب لویی نشست.
"خب تا وقتی که تو اینجایی تا زخمای منو ببندی نگران نیستم."هری سرشو به نشانهی تاسف تکون داد.
"تو داری از مهربونی من سواستفاده میکنی."به خاطر لبخند روی لبای لویی، لبش به خنده باز شد و کنار لویی روی تخت دراز کشید.
لویی کمی جابه جا شد تا هری جاش بشه.
"فردا رو استراحت کن."
"اون پیرمرد خرفت نمیذاره."
هری بلند خندید.
"واقعا لفظ پیرخرفت در حقش لطف بزرگیه."لویی هم خندید.
چند ثانیه بعد هری دوباره سکوت رو شکست.
"جدی میگم. میتونم با بابا صحبت کنم که به استاد بگه فردا رو برای خودت باشی.""نه هری نیازی نیست من خوبم."
هری سرشو تکون دادو نگاهشو به سمت لویی چرخوند که چشماشو بسته بود.
"تو چرا بهمون نمیپیوندی؟"
لویی بعد از چند لحظه گفت.هری با گیجی پرسید:
"چی؟""چرا نمیای آموزش ببینی؟"
"خوشم نمیاد."
"بد نیست اگه بلد باشی مراقب خودت باشی."
هری توی فکر فرو رفت.
"پدرم همیشه هست تا ازم محافظت کنه.""ولی اونم یه روزی میره هری. فقط خودت میمونی."
هری چشماشو روی لویی ثابت نگه داشت.
"خب اگه اون بره اونوقت تو هستی تا ازم محافظت کنی."لویی با شیطنت جواب داد:
"من دوست پسرت یا همچین چیزی نیستم هری."
جفتشون خندیدند با اینکه هری شاید یکم ناراحت شده بود بخاطر این جمله.~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
روز بعد لویی به سمت استاد رفت تا برنامه تمرین روزش رو دریافت کنه.
YOU ARE READING
Fool For You
Fanfiction-اگه تو توی دردسر بیوفتی من جونمو به خطر میندازم تا نجاتت بدم. +خب تو واقعا احمقی. -آره من برای تو یه احمقم...