فلش بک به دو سال قبل
Writer:
نیمه شب بود. زین چشماشو کمی باز کرد و وقتی حضور لویی رو کنارش حس نکرد سراسیمه بلند شد و روی تخت نشست. با شوک به اطرافش نگاه کرد تا ردی از لویی پیدا کنه. خیلی از شب ها زین از خواب میپرید. میترسید که چشم باز کنه و لویی رو کنارش نبینه. و اون شب هم یکی از همون شب ها بود.
از روی تخت بلند شد و به سمت بالکن رفت. لویی رو دید که توی بالکن نشسته و سیگاری بین انگشتاشه. مثل خیلی از شب های دیگه بی خوابی به سراغش اومده بود.
وارد بالکن شد و کنارش نشست.
سیگار رو از بین انگشتاش بیرون کشید و روی زمین انداخت و زیر پاش خاموشش کرد.اخم کوچکی روی صورتش نقش بست.
"انقدر سیگار نکش لویی."لویی نفس صداداری کشید و به چشمای عسلی زین خیره شد.
"آرومم میکنه.""پس من اینجا چیکارم؟"
لحنش دلخور بود."دلیلی که نیاز دارم برای به آرامش رسیدن سیگار بکشم؟"
با شیطنت گفت و یه تای ابروشو بالا انداخت.زین به خاطر حرف بدجنسانش خندید و با مشت آروم به بازوش زد.
"عوضی."لویی با لبخند به چهره ی درخشان پسرش خیره شد. هرچند چشمای زین بخاطر گریه ی زیاد برای از دست دادن مادرش کمتر از قبل میدرخشید اما باز هم میتونست لویی رو توی خودش غرق کنه.
زین سرشو پایین انداخته بود و به جایی نامعلوم روی زمین خیره شده بود.
لویی اما چشم از چهرهی معصوم زین برنداشت.بعد از گذشت مدتی زین سکوت رو شکست.
"دلم براش تنگ شده..""میدونم..."
قطره اشکی ناخواسته از گوشه چشمش پایین چکید که از نظر لویی پنهان نموند. بهش نزدیک شد و قطرهی اشک روی گونش رو با شستش پاک کرد. صورتشو نزدیک برد و جای رد اشک روی گونهی پسرشو بوسید.
چشمشو از چهرهش گرفت و نگاهی به آسمون انداخت. با دستش به جایی توی آسمون شب اشاره کرد.
"اونجا رو نگاه کن زین."زین سرش رو بالا گرفت و رد اشارهی لویی رو دنبال کرد.
وقتی ستارهی درخشانی رو درحالی که چشمک میزد دید لبخندی روی لبش اومد."تو یادته..."
لویی دستشو پایین اورد و نگاهشو از آسمون گرفت و دوباره به زین خیره شد.
"معلومه که یادمه.."فلش بک به ۱۳ سال قبل
لویی توی حیاط سرد و نمناک نشسته بود و گریه میکرد.
نه تریشا و نه یاسر نمیتونستند اون پسر بچه ی آسیب دیده رو آروم کنن.با شنیدن صدای قدم هایی که به سمتش میاومد بیشتر توی خودش جمع شد و با صدای گرفتهای گفت:
"گفتم نمیخوام هیچکیو ببینم."
ESTÁS LEYENDO
Fool For You
Fanfic-اگه تو توی دردسر بیوفتی من جونمو به خطر میندازم تا نجاتت بدم. +خب تو واقعا احمقی. -آره من برای تو یه احمقم...