Part 18

28 3 35
                                    

Writer:
فلش بک به سه سال قبل

"تو واقعا بی احتیاطی کردی که رفتی به اون قرار."

"لویی! اگه چیزایی که میگی درست باشه پس ما به کمک نیاز داریم."

"من به کمک اون پلیسای لعنتی نیاز ندارم."
دندوناشو از عصبانیت روی هم سایید.

"اون قول داد که کمکمون می‌کنه. من چیزی جز صداقت توی حرفاش ندیدم."

"متوجه نیستی تیلور؟ کارایی که ما کردیم.. حکمش اعدامه تو که میدونی."

"اون گفت که خیلی وقته داره دنبال این آدم می‌گرده. اون بهمون نیاز داره و من مطمئن میشم بعد رسیدن به هدفش سر قولایی که داده وایسه."

"چطوری می‌خوای مطمئن شی؟"

"خواهش می‌کنم لویی؛ این تنها انتخابیه که داریم."

"باید بیشتر فکر کنم. یه راه دیگه پیدا می‌کنم‌."

"لویی لطفا لطفا به حرفم گوش بده."

لویی بخاطر اصرار زیاد تیلور مشکوک شد.
"جریان چیه تی؟"

"چی؟"

"اون بهت چی گفته که فکر می‌کنی میتونی بهش اعتماد کنی؟"

تیلور لباشو گاز گرفت و سرشو پایین انداخت.

"بهم بگو."
دستشو زیر چونه‌ی تیلور گذاشت و سرشو بالا اورد.

تیلور چشماشو بست و قطره اشکی از گوشه‌ی چشمش پایین چکید.
"اون می‌دونه مادرم کجاست. گفت اگه کمکش کنم اونم هرچیزی که لازمه رو در مورد مادرم میگه."

لویی اخم کرد.
"از کجا مطمئنی راست میگه؟"

"مطمئن نیستم ولی این تنها چیزیه که دارم. می‌دونی که چند سال دنبالش گشتم ولی هیچی پیدا نکردم. این تنها چیزیه که دارم. نمی‌خوام شانسمو از دست بدم. لطفا.."
دستای لوییو بین دستاش گرفت و با چشمای ملتمسش بهش نگاه کرد. و لویی کی بود که به این دختر نه بگه؟

سرشو تکون داد و تصمیم گرفت مثل تیلور به اون مرد اعتماد کنه.

پایان فلش بک

______________________________________

با صدای غریبه‌ای که دقیقا از پشت سرشون اومد به عقب برگشتند.
"واو چه افتخاری نصیبم شده! پسرم داره دنبالم می‌گرده."

لویی با دیدن صحنه روبه روش سر جاش خشکش زد.
دو تا مرد بزرگ و قوی هیکل دوتا پسری که روی سرشون پارچه کشیده شده بود و دست و پاهاشون بسته شده بود رو  روی زمین رو به روی اون ها انداختند.

لویی با دیدن لباساشون در لحظه متوجه شد لاندن و بلامی‌اند. چطور تونستنه بودند پیداشون کنند؟ لویی تقریبا مطمئن بود که مو لای درز نقشه‌ش نمیره.

Fool For YouWhere stories live. Discover now