فلش بک به ۴ سال پیش
Writer:
سال عجیبی رو پشت سر گذاشته بود. بعد از اینکه تئو رو با دستای خودش کشت و قلبش رو از سینش بیرون کشید دیگه اون آدم سابق نشد.
همهچیز تغییر کرده بود.لویی نه گریه میکرد و نه با کسی حرف میزد. از طرفی شده بود فرد مورد علاقه رئیس. توی تمام ماموریتهای سخت اسم لویی بود که میدرخشید.
چیزی که از همهی آدمای اطرافش دریافت میکرد، تنفر بود.
آره اونا ازش متنفر بودند.
چون کارای وحشتناکی میکرد.
دیگه مهم نبود کسی آدم بدی باشه یا نه... از هرکس که خوشش نمیاومد به راحتی از صفحه روزگار حذفش میکرد.
بزرگ و کوچیک هم فرقی نداشت.
هرکسی که به هر نحوی بهش آسیب میزد قربانی میشد.نه تیلور و نه هری نتونسته بودند اونو به خودش بیارن. یاسر هم چند بار سعی کرده بود با حرف زدن متقاعدش کنه مسیری که پیش گرفته اشتباهه
ولی خب لویی کی بود که به درست و اشتباه بودن چیزی اهمیت بده؟ اون که دیگه انسانیتی توی وجودش حس نمیکرد. روحشو با دستای خودش به همراه بدن بی جون تئو دفن کرده بود.~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
"لویی یه ماموریت هست که نمیتونم به کسی اعتماد کنم برای انجام دادنش؛ و میدونم ممکنه چقدر برات سخت باشه ولی میخوام که تو انجامش بدی."
رئیس منتطر موند تا جواب لویی رو بشنوه."چه ماموریتی؟"
لحن سرد و بی حس لویی دقیقا همون چیزی بود که مایک میخواست." درمورد یاسره. متوجه شدم اون داره بهمون خیانت میکنه. میدونی که مجازات خیانت چیه؟"
رئیس محتاطانه گفت انگار که از واکنش لویی میترسید.لویی چشماش رو بست و پلک هاشو روی هم فشار داد.
یاسر... مردی که براش حکم پدر داشت ولی حتی اونم بهش آسیب زده بود پس شاید مرگ حقش بود.
لویی از خیلی چیزا گذشته بود. معلومه که میتونه از این هم بگذره.لبخندی زد.
"از همین الان انجام شده بدونیدش."
از روی صندلی روبه روی رئیس بلند شد و از اتاق خارج شد.~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دستای یاسر رو به صندلی بسته بود و روبه روش روی زمین نشسته بود.
چاقوی توی دستش رو بین انگشتاش حرکت میداد و باهاش بازی میکرد.یاسر به شدت کتک خورده بود و سرش روی شونههاش افتاده بود و حتی تلاشی برای صاف نگه داشتنش نمیکرد.
سخت بود تا حد مرگ کتک خوردن از پسری که تمام مدت ازش مثل پسر خودش حمایت کرده بود."لویی!"
صداش بخاطر لخته خونی که توی دهنش حس میکرد گرفته بود و نمیتونست بلند تر حرف بزنه."ساکت باش و بذار تمرکز کنم چطور بکشمت که به اندازهی کافی زجر بکشی."
"چرا اینکارو میکنی؟"
YOU ARE READING
Fool For You
Fanfiction-اگه تو توی دردسر بیوفتی من جونمو به خطر میندازم تا نجاتت بدم. +خب تو واقعا احمقی. -آره من برای تو یه احمقم...