-uncle chocolate -

271 44 32
                                    

تلگرام :@Italianprince8
پارت هفتم : عموی شکلاتی.

دو هفته از آتش روزی که هیونجین به پا کرده بود، و مرگ پدر مادر ویکتور می‌گذشت

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

دو هفته از آتش روزی که هیونجین به پا کرده بود، و مرگ پدر مادر ویکتور می‌گذشت.
فلیکس تا امروز جرعت باز کردن دهنش و نداشت چون میترسید...از تک تک تحدید های اون مرد میترسید.
این روزا هم بیشتر از هر زمانی فکرش درگیر بود، درگیر مردی که هیچ شناختی ازش نداشت اما با اومدن به زندگیش تا امروز نتوانسته بود یه روز خوش ببینه.
درواقع همه چی تقصیر خودش بود...اگه اون روز با کنجکاوی سمت اون خونه خرابه نمی‌رفت، شاید الان هیچکدوم ازینا اتفاق نمی افتاد.
اون حدس میزد که هوانگ هیونجین ازش داره انتقام میگیره...انتقام روزی که اونو به پلیس تسلیم کرد.
امروز هم تولد پدرش بود اما خیلی خیلی تو خودش بود.
توی این دو هفته خیلی فکر کرده بود، باید می‌رفت و خانواده و ترک میکرد...پس یعنی این آخرین روزی بود که کنار پدرش و مادرش و دوستش بود.

تمام مدت به یه نقطه خیره مونده بود..صدای خنده مهمان ها و پدرش هر لحظه به گوشش می‌رسید اما فکرش جای دیگه ای بود.
فکرش سمت آزورا بود، اگه یه موقعی اون دختر بخواطرش آسیب میدید چی ؟ اگه اون هم مثل بقیه قربانی میشد چی ؟
اون موقع قطعا نمیتونست درد دوری عشقش و تحمل کنه.
اون دختر مثل یک نور وارد زندگیش شده بود و یه روزه با یک نگاه قلب فلیکس و تسخیر کرده بود.

با دستی که روی شونه هاش نشست به خودش اومد و از عالم هپروت بیرون شد.
نگاهی به بغل دستش داد، پدرش کنارش نشسته و چنگاه پر از کیک دستشه منتظره فلیکس دهنش و باز کنه و اون و بخوره.
مثل همیشه پدرش تو هر تولد به فکر اون پسر بود و هیچوقت اون و از یاد نمی‌برد..طوری که همیشه اولین لقمه رو از کیک باید تنها پسرش میخورد.
لبخند ملیحی زد و با چشم های پر از ستاره دهنش و باز کرد و پدرش هم چنگال کیک و داخل دهنش فرو کرد.
با یاد آوری اینکه هدیه پدرش تو اتاق جا مونده و نیاورده سریع از جاش بلند شد و سمت اتاق رفت.
با رسیدن به اتاقش نگاهی به بسته قرمز رنگ، با ربان های سیاه انداخت...امروز برای پدرش یه ساعت جیبی هدیه گرفته بود.
درواقع اون همیشه فکر میکرد به آن آره کافی نسبت به پدرش بیخیال بوده چون پدرش برای فلیکس همیشه بهترین هار و هدیه می‌گرفت اما فلیکس همیشه فقط با یه تبریکی و یا با خریدن یه دست لباس تولدش و جشن میکرفت، اونم درحالی که پدرش همیشه با خریدن ماشین و خونه های ویلایی اونو سورپرایز میکرد.

Italian prince•Hyunlix•Where stories live. Discover now