- Cherry lady -

970 88 43
                                    

توییتر : SKZ_BULUT
پارت یک : « گیلاس بانو »
ازونجایی که اسم این پارت و ازین آهنگ الهام گرفتم خواستم شما هم این موزیک ویدیوی زیبا رو ببینین .

« 1990 میلادی »

همراه ماشینی که برای تولد بیست سالگیش بهترین پدر دنیا، پدرش براش هدیه گرفته بود، دور دور شهر کوچیک چینکوتره رو باهاش طی می‌کرد.

از کافه های قدیمی اون شهر گرفته تا کلیسا های کوچیک و زیبا، مغازه های میوه فروشی مخصوصا مغازه‌ هایی که گیلاس های بزرگ و خوش طعمی داشت چون فلیکس عاشق گیلاس بود.

اسم امروز و گذاشته بود روز خوشی و شانس، روز آزادی و سر زنده‌گی، روز عشق حال.

این روستای کوچیک، بیشتر از اون چیزی که فکرشو میکرد زیبا و رویایی بود اما الان تنها چیزی که کم داشت یه یار بود.
کسی که کنارش باشه و با هاش بلند بلند بخنده.

درواقع امروز روز شادی برای فلیکس بود، پس از کجا معلوم! شاید خدا این خواسته‌اش رو هم فراهم کرده بود.

وقتی از کلیسا خارج شد، نگاهی به زن پیر روبروش انداخت.
دید کاسه بزرگی از گیلاس های تازه و قرمز رنگ و خوش طعمی دسته، اون واقعا روی گیلاس تحملی نداشت پس سریع سمت زن رفت و پرسید :

- ببخشید مادام!

زن نگاه گرمی به پسر زیبا انداخت و گفت :

- بفرما پسرم.

- میشه بپرسم این گیلاس هارو از کجا گرفتید؟

مادام لبخندی زد و گفت :

- اوه، بله همین خیابون و راست برو دست راست یه مغازه میوه فروشیه که صاحب مغازه یه مرد چاق با سیبل های درشته.

پسر با خوشحالی زمزمه کرد :

- واقعا خیلی خیلی ممنونم مادام، Arrivederci ( خداحافظ ).

بعد از خدا حافظی از زن داخل ماشین نشست و درست سمت اون میوه فروشی حرکت کرد.

کمی بعد به میوه فروشی رسید اما دید اتوبوس کوچیکی که کنار میوه فروشی وایساده و راننده داره با همون مرد چاق و سیبیل درشت دعوا می‌کنه.

- مگه کوری نمی‌بینی؟ نگاه کن همه میوه‌هام و له کردی با اون اتوبوس اهد بوقت.

- تو به من میگی کور مرتیکه سیبیل درشت؟ اصلا چرا میوه ها تو جمع نکردی؟ نمی‌بینی این جا جاده هست؟

داشت به جنگ اون دوتا مرد نگاه میکرد که نزدیک بودن هم و بخورن.
یعنی امروز هم گیلاس نبود؟

یهو نگاهش به پنجره چهارم اتوبوس خورد همون لحظه اون دختر مو بلند نارنجی هم نگاهش به چشم های فلیکس وصل شد.

- خدای من، میتونم به مسیح قسم بخورم اون خیلی زیباست.

فلیکس لبخندی به دختر داخل ماشین زد و دختر هم از لبخند پسر استقبال کرد، همون لحظه فلیکس با اشاره به دختر فهموند که بیاد و داخل ماشینش بشینه.

Italian prince•Hyunlix•Donde viven las historias. Descúbrelo ahora