- you are my star -

192 35 28
                                    


پارت 17 : تو ستاره منی.

الان دیگه کاملا داخل شهر بودن...هوا یکم گرم تر به نظر می‌رسید چون خورشید اومده بود بالا و برفا رو به آب شدن بودن.
هیونجین سمت هتلی که مورد نظرش بود می‌رفت و فلیکس کل راه رو خوراکی و غذا میخورد و به هیونجین هم میداد.

حقیقتا فلیکس دهنش وا مونده بود از زیبایی شهر بوسان.
اون پل، اون دریا، این طبیعت زیبا همشون چیزی بود که فلیکس برای اولین بار میدید.
درواقع ایتالیا خیلی قشنگ بود اما اون تاحالا به زیبایی دریای بوسان دریا و به زیبایی طبیعتش طبیعت ندیده بود.
از یه طرفی هم ایتالیا یه شهر باستانی و تاریخی بود اما بوسان یه شهر امروزی با کلی ساختمون بلند بود.

هیچوقت باورش نمیشد مادرش از همچین کشوری باشه و کشورش و ول کرده باشه.
اما الان کره نه تنها کشور مادرش بلکه حتی کشور پسری که دوستش داره‌ ام هست.

- هیونجین...تو متولد کدوم شهری ؟

- من متولد اینچئون هستم...اما جونگین متولد بوسانه.

فلیکس هومی گفت و دیگه حرف نزد تا به هتل برسن.

با رسیدن کنار هتلی که درست رو به روی ساحل شنی قرار داشت ماشین و پارک کرد و هردو پایین شدن.
چمدون هاشونو و از صندوق عقب کشیدن بیرون و داخل هتل رفتن.
خیلی عجیب بود چون کره با ایتالیا کاملا فرق داشت، از هر لحاظ.
از لحاظ فرهنگ، ساخت و ساز و غذا ها و...

وقتی وارد شدن سریع رفتن و یه اتاق و برای دو شب اجاره کردن.
هیونجین بعد از گرفتن کلید ها، سمت آسانسور رفتن و دکمه طبقه آخر و زدن.
کلید و داخل در انداخت و در باز شد...باورشون نمیشد..اتاقشون کاملا رویایی و قشنگ بود.

دیوار ها به رنگ کرمی و قهوه ای رنگ شده بود، یه لوستر با چراغ های زرد از بالا آویزون بود و کف اتاق هم با کاشی های قهوه ای سنگ فرش شده بود.
یه کمد درست بغل دیوار قرار داشت و کمی اونور تر یه آینه قدی بود.
یک طرف دیوار کلا شیشه بود و می‌تونستی خیلی خوب بیرون و تماشا کنی.
روی شیشه ها ام پرده های حریر سفید آویزون بود.
یه تخت بزرگ هم درست وسط بود...تخت خیلی زیبا و قشنگ بود.
شبیه اون تخت های سلطنتی تاج تخت هم داشت.

فلیکس چمدون و یه گوشه ول کرد و رفت خودش و روی تخت انداخت تا یکم استراحت کنه همون لحظه هیونجین هم رفته بود دستشویی تا یه آبی به دست و صورتش بزنه.

با حوله دستش از دستشویی بیرون شد و نگاهش و به فلیکسی داد که خیلی آروم روی تخت افتاده بود و خوابش برده بود.
لبخندی زد و رفت بوسه ای روی پیشونی فلیکس قرار داد و سمت چمدونش رفت اما همون موقع در زده شده.

سمت در رفت و بازش کرد با دیدن خدمتکار دختری که برای سفارش غذا اومده بود خوشحال شد.

- لطفاً سفارشتون و بگید آقای محترم.

Italian prince•Hyunlix•Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon