« شــاهــزاده ایــتـالــیـایـی »
ژانـر : کـلاســیـک ، عـاشقـانـه ، جنـایـی ، مـافیــایـی
روند آپ : پنج شنبه ها
همه چی ازونجایی شروع شد که فلیکس هیونجین و با دستای خودش به پلیس تسلیم کرد اما هیونجین بهش چشمک زد .
هیونجین پسری که برای گرفتن انتقام...
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
باز باز شدن در بزرگ و سنگین آهنی که قسمتی از عمارات مخفی شده بود بهت زده به هیونجین نگاه کرد. اون مرد داشت اونو کجا میبرد...؟ راه روی دراز و طولانی که بیشتر شبیه به تونل وحشت بود، شایدم بد تر از یه تونل وحشت. از دیوار ها تار های عنکبوت آویزون بود و روی نقش و نگاه های دیوار کلی خاک نشسته بود. انکار سالها بود در این اتاق باز نشده و تمیز نشده بود. با رسیدن به دری که انتهای این تونل وحشت قرار داشت هردو از حرکت ایستادن. هیونجین کلید دیگری و از جیبش در آورد و داخل قفل کرد و با یه چرخش در و باز کرد. همونطور که دست فلیکس قفل دستش بود وارد اون اتاق بزرگ و تاریک و بی سر و صدا شد. نمیتونست چیزی رو که با چشم های خودش دیده بود باور کنه.. اینجا یه دنیایی به اسم موزیک بود. گیتار های مختلفی اون اطراف چیده شده بود، کمی او ور تر هم یه میکروفون بلند بود. یه پیانوی سیاه مات هم گوشه ای از اتاق گذاشته شد بود. کنار پنجره هم یه ویالون بزرگ قرار داشت. نگاهی به کمد بغل دستش انداخت انواع فلود و تبل های کوچیک قرار داشت. به معنی واقعی این اتاق یه افسانه بود. دنیای رنگی پنهونی داخل عمارات تاریک و بی نور هوانگ هیونجین.
در این حال که فلیکس از اطراف و وسایل موسیقی لذت میبرد، هیونجین قرق در خاطرات و پشیمانی های گذشته بود. پشیمانی هایی که روی دوش اون مرد قرار داشت و هر لحظه سنگین تر میشد.
هیونجین بلاخره از عالم هپروت و گذشته ای که توش گم شده بود، بیرون شد و سمت مونالیزا چرخید. نگاهی به کهکشان داخل چشم های فلیکس انداخت و لحظه ای دوباره قرق شد.
فلیکس چشم هاش برق میزد چون ذوق اون اتاقی که پر از وسایل های نوازندگی بود به طور چشم گیری اون پسر و درگیر خودش کرده بود. همیشه علاقه خیلی زیادی به موسیقی داشت اما هیچوقت طوری نبود که بخواد دنبال علایقش بره، چون به گفته پدرش اون یه شاهزاده بود و فقط و فقط حق انتخاب شغل های با اصالت و داشت. اما الان اون بهشتی که رویاش و داشت درست جلوی چشم خاش طاهر شده بود.
- خوشت اومد ؟
با شنیدن لحن آروم و مهربون هیونجین به خودش اومد و سمت هیونجین چرخید. یعنی باید قبول میکرد این هوانگ هیونجین همون هوانگ هیونجین چند ساعت پیش بود؟ بیچ و تای نگاه هیونجین هر لحظه پسر. بیشتر قرق خودش میکرد، نگاه های که حس میکرد متعلق به اون مرد نیست.