- Fountain of Lovers -

146 29 21
                                    

تلگرام : @Italianprince8
پارت 19: چشمه عشاق.

«یک هفته بعد»

درحالی که هردو باهم تازه از ایتالیا برگشته بودن و تازه داخل ون سیاهی نشسته بودن، هیونجین خطاب به آقای یوهان پشت تلفن گفت:

- بله بله من تازه رسیدم ایتالیا...تا چند دقیقه دیگه سمت عمارات حرکت میکنم اون موقع میتونیم صحبت کنیم.

- باید خیلی مراقب باشید...ممکنه پلیس ها همه جا باشن و این مدت هم همه توجه هارو روی شما گذاشتن.

هیونجین نفسی کشید و کمربندش و بست.

- نگران نباش یوهان، اونا نمیتونن کاری کنن...من سریع برمی‌گردم عمارات بعداً میتونیم درموردش حرف بزنیم.

- البته آقای هوانگ.. خدانگهدار.

- خدانگهدار.

دو سه روزی میشد که کل پلیس ها تو رم و تو نقات مختلف کشور دنبال هیونجین می‌گشتن اما خوب این اولین بار نبود که هیونجین در این حد سخت تحت تعقیب میشد پس بخواطرش ترسی نداشت.

فلیکس با کنجکاوی سرش و سمت هیونجین کج کرد و با نگاه های منتظر به مرد خیره شد تا حرفی بزنه اما مثل همیشه هیونجین چیزی برای گفتن نداشت و فقط و فقط به چشم های منتظر فلیکس لبخندی زد.

ماشین راه افتاد و توی طول راه فلیکس حرفی نمیزد، هیونجین هم ساکت و نگران بود.
اینکه فلیکس همیشه منتظر جوابی از هیونجین بود ولی اون مرد هیچوقت جرئت گفتن چیزی رو نداشت، عصبیش میکرد.
خسته شده بود ازین وضعیتی که بینشون بود و اونم الان که فلیکس شده بود همه چیزش تو زندگی.
اما به خودش قول داده بود تا یه روزی کل حقیقت و به اون جوجه طلایی بگه و چیزی ازشون پنهون نمونه.

- فلیکس...

هیونجین فلیکس و صدا زد اما بدون اینکه پسر کنارش نگاهی بهش بندازه جواد داد :

- بله ؟

- بهم نگاه نمیکنی؟

فلیکس نفس عمیقی کشید و نگاهش و از پنجره گرفت و به هیونجین داد.
مرد بزرگتر دستش و جلو برد و دستای مونالیزا رو بین دست هاش گرفت و فشرد.

- می‌دونی وقتی میبینم توی خودتی بیشتر از هر چیزی آسیب میبینم؟
وقتی ازم ناراحت میشی از خودم متنفر میشم و یک بار دیگه به این پی میبرم که چقدر میتونم پست و بی انصاف باشم ؟

فلیکس نفسی کشید و گفت :

- نه...نه اینطوری نیست، من فقط یکم خسته ام!!

این و گفت و به چشمای کشیده مرد خیره شد.
چشمای اون مرد حرف های زیادی برای گفتن داشت اما یه چیزی جلوش و می‌گرفت و اون پسر نمیدونست اون چیه ؟
اما هرچیزی که بود از عمق وجود آرزو میکرد هیچوقت اون حقیقت و نفهمه، چون دلشوره ای که همیشه با دیدن چشمای نگران هیونجین داشت اون پسر و بیشتر از هرچیزی میترسوند و آشوب تو دلش به پا میکرد.

Italian prince•Hyunlix•Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon