-sweet sin-

214 29 34
                                    


پارت 22«گناه شیرین»

دو ساعت کامل روی صندلی های بیمارستان منتظر جواب آزمایش بود.
سخت ترین مجازات براش قطعا معشوقه ای بود که روی تخت، خوابیده در حال جنگیدن با زندگی بود.
فقط خدا از ته دلش خبر داشت که چه آتیشی زیر دلش درحال اوج گرفته و درون پسر و میسوزونه.

هر بار با یاد آوری اون مرد اشک مهمون چشم هاش میشد و بغض گلوش و چند میزد اما مگه کاری از دستش بر میومد؟
توی زندگی تنها امیدی که براش باقی مونده بود هیونجین بود و نمی‌خواست اون مرد و از دست بده.

فکر کردن به دیشب و اتفاقاتی که رخ داد دیوونش میکرد.
پسر خاله اش بهش خیانت کرد و جلوی چشمای خودش ولش کرد و رفت.
ویکتور ازش رو برگردوند و تنهاش گذاشت، پسری که هیچوقت تو هیچ شرایطی رهاش نمی‌کرد و تنهاش نمیزاشت.

قرق افکارش شده بود که یهو در اتاق آزمایشگاه باز شد و دکتر بیرون شد.
پسر سریع از روی صندلی بلند شد و گفت:

- دکتر...جواب آزمایش چی شد؟ گروهی خونی مطابقت داره؟

دکتر لبخندی زد و گفت :

- واقعا خوشبختین، گروه خونیتون با ایشون یکیه و میتونید بهش خون اهدا کنید.

فلیکس لبخندی زد و در کنار لبخندش اشکی از کنج چشم خاش پایین ریخت.
اون می‌تونست مردش و نجات بده پس نباید وقتی تلف میکرد.

- یوهان، زود باش...نباید وقتی تلف کنیم.

فلیکس از کنج کت یونان کشید و سمت ماشین رفتن.
برای یه لحظه تمام درد هایی که داشت فراموش شده بود، فکر اینکه بلاخره می‌تونه هیونجین و نجات بده و یک بار دیگه تو چشم های معشوقش خیره بشه.

~~~

« دو روز بعد »

با سطل آب و حوله ای که دستش بود وارد اتاق شد و در و بست.
اومد و کنار هیونجین نشست، موهای بلند مرد و از روی پیشونیش کنار زد و بوسه ای روی لپ هیونجین بجا گذاشت.

دکتر صبح زود یه سری دستگاه های مزاحم و از بدنش کنده و برده بود و این نشونه این بود که مردش رو به بهبودی و همین روزاست که بهوش بیاد.
همزمان دکتر در مورد زخمش با پسرک صحبت کرده بود و بهش اطمینان داده بود که زخمش در حدی عمیق نیست و صرفا یه زخم کوچیکه و زود بهبود پیدا می‌کنه.

حوله رو خیس کرد و شروع کرد به پاک کردن بدن و صورت هیونجین.
از روی شونه تا به شکم و پهلو های مرد و تمیز کرد و بعد سطل آب گرم و یه گوشه پایین تخت گذاشت.

دست هیونجین و بین دست های کوچکش گرفت و فشرد همزمان به چهره مرد خیره شده لبخند میزد.

- هیونجین...هیونجینی من، نمی‌خوای بیدار شی؟
میدونم همین الانم بیداری و فقط داری من و اذیت می‌کنی.
می‌دونی به خودم قول دادم وقتی به هوش اومدی باهم بریم فلورانس.
فلورانس شهر خیلی خیلی قشنگیه و قطعا میپسندی.
تو رستوران هاش غذا میخوریم، از پنجره های کوچیکش شراب می‌خریم و باهم مینوشیم.
قول میدم با من بیای؟ می‌دونی که من نمیتونم تنها برم؟!

Italian prince•Hyunlix•Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang