- unknown feelings -

213 31 23
                                    

«پارت 25: احساسات نامعلوم»

یونگ پوزخندی زد...کمی جلو تر رفت و جلوی بو یونگ ایستاد و گفت :

- آزورا.

زن آخمی بین ابروهایش ایجاد شد، و دو قدم جلو تر اومد...منظور اون مرد و نمی‌فهمید و درک نمیکرد.

- حرفات و واضح بگو یونگ...با من معما بازی در نیار...!!

یونگ ابرویی بالا داد و در ادامه گفت :

- آزورا دختری که لی فلیکس پسرت عاشقش بود و باهاش فرار کرد، اما هوانگ هیونجین برای انتقام از فلیکس اون دختر و کُشت.
فلیکس نمیدونه قاتل اون دختر هیونجینه پس این خیلی شانس خوبیه برای جدا کردن فلیکس از هیونجین.

زن همون‌طور که به چشم های یونگ نگاه میکرد پوزخندی زد، نفسی تازه کرد و سرش و تکون داد.
اگه این حقیقت کشته شدن اون دختر توسط هیونجین واقعی باشه، فلیکس بعد از فهمیدنش اون مرد و نمیبخشه.

- فکر خوبیه...بلاخره یه کاری از دستت بر اومد یونگ!!!

بو یونگ بدون خداحافظی از اتاق بیرون شد و کم کم از عمارات هم خارج شد.
پارک یونگ از پنجره اتاقش درحال مشاهده دور شدن اون زن بود.
زنی که مثل معبودش پرستیده بود و روزی خنده و صدای قدم هایش کل این عمارات و در بر گرفته بود.
اما بعد از رفتن هیچی پشت سر به جا نگذاشت جز یه قلب زخمی برای اون مرد و زندگی سیاه و زیر سایه تاریکی.

»»»»»»»»»

لحظه ای که در عمارات باز و دو پسر بزرگ تر وارد شدن، هیونجین و جونگین متوجه صورت های پکر هردو شدن اما فلیکس بلافاصله لبخندی زد و گفت :

- ما اومدیم...چطور گذشت ؟

هیونجین لبخندی زد، فلیکس داشت چیزی رو پنهون میکرد اما نمیدونست چی؟ باید اجازه میداد تا فلیکس خودش بهش توضیح بده.

- خوش اومدی هیرا...بیا بشین اینجا، برا ما هم خوشگذشت.

فلیکس رفت و کنار هیونجین نشست اما جیسونگ همچنان ایستاده بود و به فلیکس نگاه میکرد، نگرانش بود.

جونگین نگاهی به پسر داد، رد نگاه های جیسونگ فلیکس و دنبال میکرد.
لحظه ای اخمی به ابروش داد و یکی از ابروهایش و بالا داد.

" نکنه حسودی کرده؟"

آروم زیر لب زمزمه کرد...یعنی جیسونگ به رابطه اون دو نفر حسودی کرده ؟

- جیسونگ بیا بشین اینجا.

جیسونگ از عالم هپروت در اومد و بهت زده به جونگین نگاه کرد.

- کجا؟

- اینجا.

جونگین با دست روی مبل و لمس کرد و با اشاره به پسرک فهموند بیاد و کنارش بشینه.
جیسونگ حرفی نزد و رفت کنار جونگین نشست.
نمیدونست چرا اما همون لحظه قلبش شروع کرد به تند تند تپیدن.
ضربان قلبش بالا رفت و بدنش شروع کرد به داغ شدن.
دلیلش چی می‌تونست باشه؟
اون فقط و فقط کنار جونگین نشسته بود و می‌تونست احتمال بده گرمای بدنش بخواطر دمای بدن جونگینه.
آره دقیقا همینه دلیل خاصی آم نداره.
.

Italian prince•Hyunlix•Where stories live. Discover now