Part 7🌸

241 40 1
                                    

پارت هفتم
" هنوز هم فکر میکنی من یه فرشته‌ام؟ "

پرتوي نور که اون واحد کوچک رو روشن کرده بود، نسیم ملایمی که از پنجره‌ باز سالن اصلی می‌گذشت و پرده‌ي آبی رنگ رو به حرکت در می‌آورد و آسمون صافی که به خوبی در دید پسرك پیدا بود... هیچکدوم از اونها باعث خوشحالی‌اش نمیشدن.

اگر میتونست حال فعلیش رو نقاشی کنه، قطعا یه پسر به همراه گره‌اي از خط‌هاي گوناگون بالاي سرش، روي کاغذ نقش میبست. چهار روز میگذشت! چهار روز کامل از آخرین شبی که متفاوت تر از  همیشه با دکتر کیم خداحافظی کرد و بعد از اون حتی یکبار هم  چهره‌اش رو ندید.

از بوسه‌ي آخر دلگیر شده بود؟ پس چرا ازش خواست بالم لب بیشتري استفاده کنه؟! نامجون خطایی کرده بود؟ پس چرا هیچکس  به دنبالش نمیومد؟! اتفاق بدي براي دکترکیم افتاده بود؟ پس کی هر روز فردي رو میفرستاد که غذاي تازه و خریدهاي جدید رو بهش بده!؟ کلافه پاهاي سستش روي پارکت‌هاي خونه حرکت میکردن و از هر جا که امکانش بود میگذشتن. اتاق، حمام، آشپزخونه، سالن و حتی راه‌روي مشترك ساختمان که خالی از هر آدمی بود.

بودن توي یه خونه‌ي کوچیک اون هم با کلی افکار و سوال مختلف توي ذهنش اصلا کار آسونی به نظر نمیرسید. به سمت پنجره‌ي باز رفت و از طبقه‌ي پنجم نگاهی به پایین انداخت... فاصله‌ي زیادي تا زمین داشت، اما به خوبی ماشین‌ها و آدم‌هاي در حال گذر رو میدید. آسمون بالاي سرش خودنمایی می کرد و جونگوك براي چند ثانیه بهش خیره موند.

براي پا گذاشتن توي خیابون بی قرار بود... قطعا چهار روز اخیر بیشترین زمانی به شمار می‌رفت که توي خونه موندگار و طعم خیابون رو نچشیده بود.

جرقه و ایده‌اي توي ذهنش باعث میشد با تردید و شک یکبار دیگه پایین نگاهش رو چک کنه. آدم‌هاي زیادي بیرون از خونه‌هاشون قدم میزدن... وسوسه و کنجکاوي کل وجودش رو پر کرده بود، براي همین هم سرش رو به داخل خونه برگردوند و دست به کمر واحد خالی‌اش رو از نظر گذروند.

اتفاقی نمیوفتاد... دکتر کیم هم عصبی نمیشد؛یعنی امیدوار بود که عصبی نشه. نتیجه‌ي درگیري افکارش این شد که به سمت اتاق خواب قدم برداره و از بین لباس‌هاي مرتب و تا شده‌ی روي تخت یکی رو انتخاب کنه.

شلوار آزاد و خاکستري رنگی تن کرد و در پی اون پیرهن سفیدش رو پوشید. جلوي آینه‌ي اتاق ایستاد و اینبار توي روشنایی روز نگاه کلیی به خودش انداخت. بالم لب رو از روي تخت برداشت و رد کمی از رنگش رو روي لب‌هاي خودش به جا گذاشت.

مردد بود و اصلا خبر نداشت کار درستی انجام میده یا نه، اصلا ایده‌اي نداشت دکتر کیم با فهمیدن این کار چه واکنشی نشون میده...  اما جونگوك دیدن خشم تهیونگ رو به موندن توي خونه و بی‌خبري از اتفاقات اطرافش ترجیح میداد.

Mammatus | VKOOKWhere stories live. Discover now