ᕱ⑅ᕱ 6

2K 258 54
                                    

୨୧ my petal ୨୧
part 6

با تلخی دهانش ، چشمهای زیباش و به روی صورت زن باز کرد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

با تلخی دهانش ، چشمهای زیباش و به روی صورت زن باز کرد.
اخمی کرد و سعی داشت ماسک و از روی صورتش برداره اما نمیتونست . دستهاش به شدت درد می‌کردن و همینطور تمام بدنش ، انگار با زنجیر های آهنی ماهیچه های بدنش و می‌کشیدن و به استخوان های ظریفش ضربه میزدن‌.

یونا با اشک شوق سرش و بوسید و دستی به موهای پسر کشید
" سلام عزیزم! خوش برگشتی خرگوشک! وای میدونی چقدر منو ترسوندی ؟؟"

با پلک های آرومی که میزد ، سعی میکرد بشنوه نوناش چی میگه. توی گوشش صدای زنگ میشنید و چشماش تار میدید اما صورت زن و صدای  لطیفش و شناخته بود.
با حس نوازش گوش هاش ، اونها لرزی کردن و روی صورتش جمع شدن

" ای جونم! حس این گوشهای خوشگلت برگشته خرگوش کوچولو ، بعد سه روز باید الان بیدار شی اخه؟ من و نصف جون کردی!"

بعد گفتن حرفش ،سریع بیرون اتاق دوید و روی شونه تهیونگ ضربه زد ، مرد از شدت خستگی حالا که نزدیک صبح بود ، روی صندلی های کلینیک خوابش برده بود

" هی پاشو! پاشو مرد گنده،  خرگوشمون بیدار شده"

با ضرب از خواب پرید، سر کج کرد و خمیازه کشید 
_ چی گفتی؟
یونا خندید و دوباره تکرار کرد
" میگم خرگوشی مون بیدار شده!"
با گشاد شدن چشمهای خوابالودش،  سریع به سمت اتاق دوید و بالای تخت ایستاد . با ترس پیشونی پسر و بوسید ، با ملایمت روی صورتش خم شد
_ جونگوکی ؟
با دوباره باز کردن چشماش اینبار صورت آقای مهربونی و دید که تو دلش ازش درخواست کمک کرده بود. نمیتونست حرف بزنه ، نمیتونست حتی دستش و بالا بیاره ولی گوشه لب‌های کوچیکش کمی بالا اومدن و مرد با ذوق خندید

_ داره لبخند میزنه ... داره به من لبخند میزنه یونا..
یونا با حرص الکی ، اخم کرد و بعد با صدای آلارم بلندی، ترسیده به مانیتور زل زد

" واقعا که! نونات و دیدی لبخند نزدی-  وای چرا انقدر ضربانش بالاست ؟ خدای من "

با صداهایی که حالا براش واضح تر شده بودن ، گوشهای بانمکش لرزی کردن . قلبش مثل گنجشک می‌زد ونفس های سطحی میکشید .

ᴍʏ ᴘᴇᴛᴀʟ | گلبرگ منWhere stories live. Discover now