Part 1 🌃

5K 385 37
                                    

لگد محکمی ب در زدمو فریاد کشیدم :

_ به اقا بالا سرت بگو اگه نذاره بچمو ببینم دفعه بعد با مامور میام ، اون وقت ابااجداد خاندان کیم رو میارم جلو چشماش

پرستار بچه که داشت از پشت ایفون منو میپایید گفت :
_ اقا گفتن درو براتون باز نکنم ، اگه کاریشون دارید برید انبار

حرصی ب ایفون خیره شدم
لعنت بهت کیم

جونگکوک نیستم اگه اون انبار کوفتی ک معلوم نیس توش چی قایم میکنیو سرت خراب نکنم

پشت ابوقراضه ای ک از همسایه مون قرض گرفته بودم نشستم
باز خوب بود میتونستم با این پی دادگاهمو بگیرم وگرنه خرج رفتو امدم اندازه خرج کفن و دفن کیم تهیونگ در میومد .

انبار و کارگاهشون تو پایین ترین نقطه سئول بود ک بتونن
بهتر کثافت کاریاشون رو مخفی نگهدارن.
با ترسو لرز شیشه های ماشینمو بالا دادم و راهمو پیش گرفتم تا بهمقصد رسیدم .

جایی فرای تصور هرکس؛

معلوم نبود چنتا جوون بدبخت زیر دست کیم ها نووچه بودن ، هرروز چنتا شون قربانی اینا میشدن

از ماشین پیاده شدم و به در بلند و اهنی روبه روم نگاه میکردم

ته کوچه پس کوچه های تنگوتاریک پایین سئول جایی نبود ک بخوام رفتو امدی توش داشته باشم .
درب بزرگ فلزیو کوبیدم و هم زمان در باز شد و ماشینش جلوم ایستاد .
نگهبان خواست بیاد جلو ک با بوق ماشین سرجاش برگشت
و درب ماشین باز شد .

با کفشای مردونه واکس زدش پاشو زمین گذاشتو کرواتشو کمی شل کرد .

_ به به جئون؛ صفا اوردی

صدای واق واق رِکسی ک از تو ماشین میومد منو ترسوند اما نه اندازه حضور کیم وی .

نفسی کشیدمو گفتم :

_ باید باهم حرف بزنیم

به نگهبان ها اشاره زد درو ببندن و روبهم با صدایی خشدار گفت :

_ بشین تو ماشین حرف میزنیم

این پا و اون پا کردم و در نهایت گفتم‌:

_ من تو ماشین تو نمیشینم

اخم کردو تو ماشینو نگاه کرد و به رکسی با زبان دستوری گفت :

_برو عقب پسرم
سگش براش اندازه پسرش ارزش داشت و قبلا هم اینجوری صداش میزد

_بشین وقت ندارم

سمت ماشین رفتم ؛ با اینکه میدونستم سگش هنوز تو ماشینه جرعت ب خرج دادمو جلو نشستم .

_ اومدی بین یه مشت الفا ک چی بشه! قرارمیزاشتی تو همون دفترم همو ببینیم

نفسمو کلافه بیرون دادم :

_ واجب بود، بعدشم تو دیگه مالکیتی رو من نداری ک امرو نهی کنی کجا برم کجا نرم

نگاهشو ب ساعتش داد و با انگشت اشاره کرد
_ برو سر اصل مطلب

به روبه روم خیره شدم و با ولوم پایینی گفتم :

_ چرا نذاشتی بچمو ببینم

سوالی نگاهم کرد

_ من کی نذاشتم بچتو ببینی ؟

پام هیستریک وار ب صورت عصبی شروع ب لرزش کرد.

_اون پرستار کوتوله بهم گفت حق ندارم هایون رو ببینم چون تو بهش دستور دادی !

پوزخندی زد و دکمه سراستینشو باز کرد و تا ارنج تا کردشون و در همین حین گفت:

_ اره خب من بهش گفتم ؛ ولی شرطمون ک یادت نرفته ؟!
تو در صورتی میتونی هایونو ببینی ک جفت من باشی .
ولاغیر

اخمی کرد و مشتی ب داشبورد ماشینش زدم ک سگش واق واق کرد
_هیشش اروم باش پسرم ، این امگا وحشیه

اینقدر ریلکس بود ک میخواستم سرشو زیر آب نگه دارم .

_ تهیونگ گوش کن ، توخودت خوب میدونی ما دیگه جفت هم نیستیم ،
حضانت هایون تا ۷ سالگی با منه تو حتی حق نداری نزدیکش بشی.

با چشمای گودال مانندش بهم خیره شد ک لرزی کردم .

_ این حرفو اینقدر تکرار نکن ، تمومش کن
هایون مساویه با برگشتن سر خونه زندگیت .

صدام تو نطفه خفه شد ......

______________________________

این از پارت یک  عکس هم :کیم هایون هستن دختر ناناز

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

این از پارت یک

عکس هم :
کیم هایون هستن دختر ناناز .
یک ساله
بچه کیم وی و جونگکوک

TENSION ( تَنِش )🍷Where stories live. Discover now