part 14 🌃

2.2K 257 76
                                    

هایون توی بغلم بی قراری میکرد و با ساک دستی سختم بود بالابرم و سرگیجم هم کارو سخت تر میکرد .
با چسبیدن به دیوار با ضرب و زور به واحدمون رسیدم که اوما از ذوق دیدن نوه اش همون جلوی درب ایستاده بود و هایون رو با اشتیاق از بغلم گرفت .

_ پس تهیونگ کو؟

ساک بچه رو روی مبل گذاشتم
_ نکنه توقع داشتی بیاد بالا اوما ؟ دیگه چی ؟
همین میخواد پس فردا به گوش کسی که شاید باهاش قرار بزارم برسه بگن پسره پنج ماه از طلاقش میگذره هنوز پایه شوهر سابقش به خونشون بازه.

اوما که هایون رو توی بغلش گرفته بود جلو اومد و به خستگی من پوزخندی زد
_ باز رفتی عیش و نوشتو کردی پات به خونه رسید برج زهرمار شدی ؟

دکمه های اول پیراهنمو باز کردم تا گرمایی که تنم داشت کم تر بشه
_ عیش و نوش چی ؟ رفتم اونجا عین سگو گربه فقط دعوا کردیم

زل زد بهم و بچه رو تو بغلش جابه جا کرد
_ اره..... اتفاقا رد پنجه های گربه هم روی گردنته !

دست روی گردنم کشیدم
_ هایون ناخوناش بلنده ، بغلش کردم چنگ زده

کنترل تلویزیون رو که روش نشسته بودم رو برداشتم و صدای سریال رو کم کردم که اوما زمزمه کرد
_ مراقب باش جای چنگ های هایون حاملت نکنه !

منظورشو فهمیدم و نق زدم
_ خیال میکنی رفتم اونجا یه شب تختشو گرم کنم ؟ به الهه ماه گرگم هم بخواد دیگه خودم راضی نیستم کنارش بمونم

اوما جوابی نداد و از تو کیف پستونک هایون رو دراورد و چون من واقعا به خواب احتیاج داشتم ترجیح دادم برای چند ساعتی هایون رو به اوما بسپرم.

داخل اتاق رفتم و تموم لباس هام رو دراوردم.
من چه  امگایی بودم ؟
امگایی که داشتم بخاطر بودن دخترم کنارم میجنگیدم
و پس فردا هم هایون به این حجم از وابستگی پدرشو انتخاب میکرد که کنارش بمونه و به قولی بشه پرنسس کوچولیه قصر تهیونگ .

روی تخت ولو شدم
این خونه برام خاطره انگیز نبود!
فقط تداعی منت تهیونگ رو میکرد که بخاطر سنت های مسخره خاندانشون واسه اوما خریده بود و سند شش دنگش رو پشت قباله ازدواجم زد . 
محبت با این چیز ها ثابت نمیشد
و همه چیز رو هم  نمیشد با قلب گفت پس الهه ماه اشک،  لبخند سرد ، چشم های غمگین ، خنده ،  صدای گرفته و دستای لرزان رو افرید .
من مهر میخواستم
عاطفه و توجه هرچند که کم .

خواب برام ارامش نبود ،  فقط خاطره های بد رو برام زنده میکرد .

فلش بک ( سال ۱۹۹۹ "سپتامبر" )
شب

_ مگه خودت نمی خواستی داماد کوچولو ؛ واسه چی فرار میکنی ؟

موهامو از صورتم کنار زدم
_ اون.....اون فندک لعنتی رو از توی دستت بندازش

TENSION ( تَنِش )🍷Where stories live. Discover now