_ بلند شو جونگکوک !
پاشو دیگه تلفن لعنتیت خودشو کشت !با گیجی و منگی چشم باز کردم که اوما گوشی رو سمتم گرفت و بدون توجه به مخاطب جواب دادم .
_ بله؟
صدای تهیونگ پیچید
_ خواب بودی ؟خمیازه بی اختیاری کشیدم
_ اره اگه تو مزاحمم نمیشدی !سکوت ارومی کرد
لب زد
_ برای فردا شناسنامه بزار دم دست ؛ قراره ببرمت جزو شاهدین عقدم باشی .
پوزخندی گوشه لبم شکل گرفت
شاهد عقد کی باید میبودم ؟
کیم تهیونگی که تمام مدت گذشته از طلاقمون داشت تلاش میکرد منو برگردونه توی خونش و پیش دخترمون ، حالا جدی جدی داشت ازدواج میکرد و از من میخواست شاهد وصلتش باشم ._ لویانگ ها قبول کردن تو بشی دامادشون اونم با وجود هایون ؟
انقدر صدام خواب الود بود که باعث به وجود اومدن خنده ریزی براش شد و با صدایی کلفت شده گفت
_ میتونن الهه ماهو شکر کنن! ؛ ویکتور ارزویه هر دختریهپوزخندی دوباره ای زدم و با یاد اوری دختر لویانگ ها
که قبلا تو یه مراسمی دیده بودمش و همچین بدک هم نبود ؛ یه خانواده اهل چین که تجارتشون در زمینه ماشین الات کشاورزی بود و مثل خاندان کیم پشت پرده کارهاشون چیزی نبود؛ شاید به همین خاطر اون دختر بیچاره رو مهره خودشون کردن .
ادامه دادم
_ خوش بخت بشیداین ارزو رو از ته دلم براش کردم و نه از روی کینه و نفرت .
یه جورایی دلم میخواست با رفتن و شاهد شدنم بفهمه که دیگه دلم براش نمیلرزه و تصمیمی به کنارش بودن رو ندارم بلکه دست از سرم برداره ._ باشه میام
انگار فقط منتظر بود من قبول کنم و بعدش تلفن رو قطع کنه
*******
چند وقتی میشد که بی حسیه پاهام داشت اذیتم میکرد و دکتر رفتن داشت به عقب می افتاد اما دیگه داشتم کلافه میشدم و از اوما خواستم تا دستمو بگیره و کمکم کنه .
_ تهیونگ چی میگفت ؟شونه بالا انداختم
_ چی میخواستی بگه ؟ خوشبختانه داره زن میگیره دست از سر کچل من بر میداره .......این خیلی به نفع منه !
فوقش اون دختره دو سه روز میتونه گریه های هایون رو تحمل کنه و بعدش کلافه میشه؛
کیم تهیونگ هم مجبور میشه دخترمو برگردونه پیش خودم !!اوما منو رو مبل کنار هایون نشوند و و بچه از دسته خودش رو ایستاده نگه داشته بود .
_ تو یه جو عقل تو کلت نداری ! ؛ اون از پدرت که سر طلاق تو موهاش سفید شد و رفت سینه قبرستون
این از من که تا دقم ندی ول نمیکنی !
میمردی یک روز خوش با تهیونگ تا کنی ؟دستی به موهاش کشیدم و هایون رو سفت و محکم تو بغلم گرفتم و مثل خود تهیونگ ؛ لپ هاش رو یه بوس صدا دار کردم .
کج خندی زدم
_ یک روز اوما ؟ تو بگو یک ساعت اوما ؛ این محاله !
YOU ARE READING
TENSION ( تَنِش )🍷
Fanfictionکیم وی،مرد به شدت پرنفوذی که ممکنه هرکاری ازش سر بزنه و همین دلیلی میشه که همسرش جئون جانگکوک ازش طلاق بگیره ، اونم با یه بچه .... چون قبل ازدواج کاملا سنتی و بدون شناختشون هیچ ایده ای راجب اخلاق و شغل همسرش نداشت و بعد ازدواج که متوجه این موضوع میش...