part 2 🌃

3.1K 378 23
                                    

صدام تو نطفه خفه شد
شبیه افسرده ها شده بودم
امگام یکسره پِیه توله شو میگرفت .

_ کدوم خونه زندگی؟ یه اپارتمان بزرگ که فقط خودم توش زندگی میکردم با وسایلش ؛
الفامم هفته ای یه بار سروکلش پیدا میشد محض خالی کردن کمرش دوساعت پیشم میخوابید.

همین بود...
زندگیو یک سالونیمه مون همین بود و چیز های وحشتناکی ک هربار با چشم خودم دیدم و سکوت کردم.

_خیلی ها واسه همچین زندگی له له میزنن

انگشتم رو به طرفش گرفتم :

_قطعا یکی از اونا که واسش له له میزنه نیستم .
فقط بچمو میخوام چرا نمیخوای بفهمی؟

ژست حق بجانبی گرفت و با صدایی که کمی بالارفته بود گفت :

_ منم جفت و زندگیمو میخوام حالیته !؟

اشکم میخواست دربیاد
صورتم قرمز شده بود و بغض به گلوم نشسته بود.

_ چرا نمیری با همون دختر خالت ک مامانت هزار بار پزشو جلوم داد ازدواج کنی ؟
بچه منو هم بدی خودم بزرگش کنم .

عصبی اخم کردو مچ دستمو فشار داد :
_ یک بار دیگه همچین زری بزنی من میدونم و تو

از فشار دستم اشکم سرازیر شد و در واقع این فقط یه بهونه بود .

_ بی انصاف من سه هفتس دخترمو ندیدم !
بزار حداقل از دور نگاش کنم ، دلم داره پر پر میشه

دستمال کاغذیو از تو داشبورد بهم داد

_ خب دیگه ! میدونی من از ابغوره بدم میاد هی فرتو فرت اشک نریز

اون لعنتی میدونست از اشک برای رسیدن به اهدافم استفاده میکنم .

از پنجره به بیرون نگاه کرد
_ با این قراضه اینورو اون ور میری ؟
خوشت میاد ابروی کیم هارو زیر سوال ببری؟

_ من دیگه عروس کیم ها نیستم

رایحه بیدمشکی که تا الان کنترلش میکرد تند شد .

کلافه شده بودم
نمیخواستم حتی یک دقیقه دیگه بیفایده اینجا بشینم؛
لعنت به قاضی پرونده حروم خور که بخواطر چند میلیون رشوه منو از دخترم جدا کرد .

تهیونگ دست به فرمون گرفت و روبهم کرد

_ پاشو برو دیگه ! اینجا بشینی هیچی گیرت نمیاد

لجوجانه پامو کف ماشین کوبیدم ک سگش بهم غرید و ناخوداگاه از ترس به صندلیم تکیه دادم .

_نمیخوام برم ، من هایونو باید ببینم

به عادت مسخره همیشگیش انگشت هاش روی فرمون ضرب گرفت و یهویی گفت :

_ چند دقیقه میخوای ببینیش

سرمو پایین انداختم

_ یک ساعت....حداقل

قفل رو باز کرد

_ پاشو برو پایین! ماشینتو بردار دنبالم بیا .

از اینکه یهویی نظرش برگشت شوکه شدم و قبل اینکه پشیمون شه از ماشین پیاده شدم .
دنبالش راه افتادم و از اون منطقه مسخره دور شدیم و درست جلوی اپارتمانش ایستادیم .

همون خونه ای که من یک سالونیم عمرمو توش هدر داده بودم.

ریموتش رو فشار داد و ماشین خودش رو داخل برد و منم همون گوشه های کوچه پارک کردم.

همراهش وارد حیاط شدم

بعد من این باغچه و گلو گلدون هاش ک تنها بخش مورد علاقم ازین خونه بود خراب شده بودن .
یعنی هیچ احمقی نبود که بهشون رسیدگی کنه.

اب دهنمو قورت دادم ک پشتم ظاهر شد

_ پشیمونی؟ هنوزم راه برای برگشت هست

زیر لب 《نه》 محکمی گفتم که وارد لابی شد .
از تنها کاری ک قرار نبود هیچوقت پشیمون بشم همین بود،
هنوز سنو سالی نداشتم که تمام عمرم صرف زندگی بدون احساس و خطرناکم با کیم وی بشه .

درب اسانسور رو باز کرد و وارد شد
از شوق دیدن هایون کم مونده بود قلبم از تپش بایسته.
اپارتمانش پنج طبقه بود همشون هم به جز سرایداری پایین خالی و بدون سکنه بود .
همه طبقات تازه ساخت و مبله فقط جهت پز دادن اموالشون ب دیگر اقوام کیم بود .

به واحد خودش که رسیدیم پیاده شدم از اسانسور و تهیونگ با کلید درب رو باز کرد که همزمان صدای پرستار و هایون توی راه پله پیچید .

دلم حتی واسه صدای گریش تنگ شده بود .
بچم بین اسباب بازی هاش نشسته بود و پرستار سعی در اروم کردنش داشت ؛ گرگم زوزه میکشید .

خواستم طرفش برم که بازوم اسیر شد :

_کجا ؟

مسخ به طرفش برگشتم

_میخوام برم پیش بچم ! دستمو ول کن مگه واسه همین منو نیاوردی.

پرستار که متوجه من شد سلام ارومی کرد و تهیونگ دستمو سمت اتاقش کشید

_ هرچیزی یه قیمتی داره .

به اتاق نگاه کردم.

همه چیز مثل قبل بود
تختمون ، میز توالت حتی کمد و قاب عکس های رو دیوار .....

_____________________________

پایان پارت دوم :)

TENSION ( تَنِش )🍷Where stories live. Discover now