part 4 🌃

2.9K 317 26
                                    

من فقط هایون رو میخواستم و برای همین بی فکر لب زدم :

_ من دارم نامزد میکنم

صورتش درثانیه بهت زده شد
الفاش طوری رایحه ازاد کرد و رگ گردنش باد کرد که اگه
یه لحظه دیگه منتظر میموندم منو بین دست هاش خفه میکرد .

با عربده ای که تو صورتم کشید چهارستون خونه لرزید و امگام بالاخره برای کنترل رایحش شکست خورد و رایحه ترسشو  ازاد کرد .

_ چه زری زدی ؟! هان؟

ضربه های پی در پی به جاهای برهنه تنم کوبید که اشکام دوباره سر ریز شد و گریه هام به هق هق تبدیل شد.

_ نزن بی وجدان....نز...ن عوضی !
توچه مخمصه ای بودی که من توش ...هق گیر کردم
چرا راحتم نمیزاری ؟

گریه هام روش تاثیری نداشت
فقط صورتش قرمز تر میشد و ضربه هاش کمتر

تا بالاخره با هولی که داد گوشه تخت پرتم کرد .
از درد توی خودم جمع شده بودمو هق هقمو خفه میکردم .

هیچ چیزی دیگه برام مهم نبود ،
فقط صدای گریه هایون که از ترس عربده پدرش و گریه های من بود توی گوشم پژواک میشد .

دست هایی که با طناب بسته بودو باز کرد و خواستم بلند بشم که اجازه نداد و محکم نگهم داشت

_ با کدوم تخم حرومی داری نامزد میکنی؟!

من که این حرف رو از خودم دراورده بودم ، شخصی به ذهنم نمیرسید .
حالا نمیدونستم چه جوابی بدم .

_ برای تو چه فرقی میکنه ؟ چرا باید جواب پس بدم ؟
بزار برم دیگه هم برای دیدن بچم نمیام .

دروغ میگفتم !
حتی اگه خودمم میخواستم نمیتونستم از دخترم دست بکشم .

دوباره خواست داد بزنه که صدا تقه در و گریه بچم ب گوش خورد ؛ همزمان پرستار پشت در با بیتابی نالید :

+ اقا ؟...... اقای کیم ؛ خواهش میکنم دروباز کنید هایون گریش بند نمیاد .

بیتاب از روی تخت خواستم پایین بیام که تهیونگ‌ نزاشت

_ تکون نمیخوری ها !

خودش پیراهنشو  با دکمه باز پوشید و سمت در رفتو بازش کرد . از لایه در چهره هایون رو نگاه کردم ، بچم صورتش از گریه کبود شده بود که طاقتم تاق شد و بی توجه به بالاتنه لختم از تخت پایین رفتمو تهیونگ رو از جلوی در پس زدم .

پرستار بچمو گرفته بود و  که هایونو از دستش گرفتم و تو روش غریدم :

_ وقتی بلد نیستی ازش مراقبت کنی ، غلط کردی مسعولیتشو به عهده گرفتی !

خواست حرفی بزنه که تهیونگ بهش اَبرو پروند که چیزی نگه .

هایونو طوری بغلم گرفته بودم که انگار هزارسالِ نوری ازش دور بودم

TENSION ( تَنِش )🍷Where stories live. Discover now