من فقط هایون رو میخواستم و برای همین بی فکر لب زدم :
_ من دارم نامزد میکنم
صورتش درثانیه بهت زده شد
الفاش طوری رایحه ازاد کرد و رگ گردنش باد کرد که اگه
یه لحظه دیگه منتظر میموندم منو بین دست هاش خفه میکرد .با عربده ای که تو صورتم کشید چهارستون خونه لرزید و امگام بالاخره برای کنترل رایحش شکست خورد و رایحه ترسشو ازاد کرد .
_ چه زری زدی ؟! هان؟
ضربه های پی در پی به جاهای برهنه تنم کوبید که اشکام دوباره سر ریز شد و گریه هام به هق هق تبدیل شد.
_ نزن بی وجدان....نز...ن عوضی !
توچه مخمصه ای بودی که من توش ...هق گیر کردم
چرا راحتم نمیزاری ؟گریه هام روش تاثیری نداشت
فقط صورتش قرمز تر میشد و ضربه هاش کمترتا بالاخره با هولی که داد گوشه تخت پرتم کرد .
از درد توی خودم جمع شده بودمو هق هقمو خفه میکردم .هیچ چیزی دیگه برام مهم نبود ،
فقط صدای گریه هایون که از ترس عربده پدرش و گریه های من بود توی گوشم پژواک میشد .دست هایی که با طناب بسته بودو باز کرد و خواستم بلند بشم که اجازه نداد و محکم نگهم داشت
_ با کدوم تخم حرومی داری نامزد میکنی؟!
من که این حرف رو از خودم دراورده بودم ، شخصی به ذهنم نمیرسید .
حالا نمیدونستم چه جوابی بدم ._ برای تو چه فرقی میکنه ؟ چرا باید جواب پس بدم ؟
بزار برم دیگه هم برای دیدن بچم نمیام .دروغ میگفتم !
حتی اگه خودمم میخواستم نمیتونستم از دخترم دست بکشم .دوباره خواست داد بزنه که صدا تقه در و گریه بچم ب گوش خورد ؛ همزمان پرستار پشت در با بیتابی نالید :
+ اقا ؟...... اقای کیم ؛ خواهش میکنم دروباز کنید هایون گریش بند نمیاد .
بیتاب از روی تخت خواستم پایین بیام که تهیونگ نزاشت
_ تکون نمیخوری ها !
خودش پیراهنشو با دکمه باز پوشید و سمت در رفتو بازش کرد . از لایه در چهره هایون رو نگاه کردم ، بچم صورتش از گریه کبود شده بود که طاقتم تاق شد و بی توجه به بالاتنه لختم از تخت پایین رفتمو تهیونگ رو از جلوی در پس زدم .
پرستار بچمو گرفته بود و که هایونو از دستش گرفتم و تو روش غریدم :
_ وقتی بلد نیستی ازش مراقبت کنی ، غلط کردی مسعولیتشو به عهده گرفتی !
خواست حرفی بزنه که تهیونگ بهش اَبرو پروند که چیزی نگه .
هایونو طوری بغلم گرفته بودم که انگار هزارسالِ نوری ازش دور بودم
YOU ARE READING
TENSION ( تَنِش )🍷
Fanfictionکیم وی،مرد به شدت پرنفوذی که ممکنه هرکاری ازش سر بزنه و همین دلیلی میشه که همسرش جئون جانگکوک ازش طلاق بگیره ، اونم با یه بچه .... چون قبل ازدواج کاملا سنتی و بدون شناختشون هیچ ایده ای راجب اخلاق و شغل همسرش نداشت و بعد ازدواج که متوجه این موضوع میش...