part 8 🌃

2.5K 293 71
                                    

داشتم به سرنوشت کی لگد میزدم ؟ جدا شدنم چه فایده ای داشت وقتی هرروز یه جوری سروکلش تو زندگیم پیدا میشه.
این که به گوش ادمای اطرافش و رُقباش رسیده که امگای کیم ویکتور ازش جدا شده واسش گرون تموم شده . هرچند که خیلی هم به نفع خودم نبود
خشمش رو دوبرابر کرد
همینه که داره اینجوری عذابم میده .

داره کاری میکنه که چاره ای جز با پای خودم به پیشش برگشتن نداشته باشم ؛ اون عوضی اهرم فشار بزرگی رو تو دستاش داره ، دخترمو .

*****************

خوابیدم
یه خواب عمیق و پر از ابهام و تاریکی !
عرق کل وجودمو گرفته بود و از ته جونم توی اتیش میسوخت.
لباس هام رو دراوردم که صدای ایفون اومد .
حتما اوما زنگ زده بود به دایی تا به قولی پادرمیونی کنه و من به خودم بیام !
خودمو به خواب زدم
تحمل هرکسی رو داشتم به جز اون .

نه اون نبود !
صدای ناقوس مرگ تو خونه پیچید .

کیم تهیونگ بود و شک نداشتم این امواج صورتی و بوی فرمون مطلق اونه .

اوما داشت باهاش حرف میزد ، صدای محوش از پشت در به گوش می رسید .
_ از دیشب تاحالا رفته چپیده تو اون اتاق بیرون هم نمیاد ، سرکار هم نرفت تهیونگ شی شما بیا ببین چشه!؟

اوما طوری رفتار میکرد انگار اون درمان هر درد منه ؛
انگار نه انگار که خودش زخم نمک خورده من بود .
از ترس اینکه مبادا پاشو تو اتاقم بزاره بیشتر زیر پتو فرو رفتم که این بار درب با شدت بیشتری کوبیده شد .

_ باز کن درو جونگکوک!

ترس به کل سلول های بدنم نفوذ کرد و دوباره عربده کشید .

_ به جون دخترمون قسم باز نکنی ، درو میشکنم

و کمی بعد که دوباره جوابی نگرفت با صدای ریلکس اما اثاری از خشم کنترل شده الفاش گفت .

_ میدونی که میکنم !

من بیدی بودم که به این بادا بلرزم؟

اره ! بودم ، امگام خیلی سست تر از این بود که بخوام تصور کنم .
صدای اوما از پشت در اومد که انگار مخاطبش تهیونگ بود.

_ حرف توگوشش نمیره ، از دیشب زبونم مو دراورد بس که باهاش حرف زدم .

اوما داشت با کی هم دردی میکرد؟ چشم هام رو بستم که باز ضربه به درب خورد و اینبار نتونستم تحمل کنم و جیغ زدم .

_ اومدی به چی پی ببری ؟ برو رد کارت ؛ خیالت راحت اون بدبختو هم فرستادم پی نخود سیاه.....

سکوت عجیبی برقرار شد . از تخت پایین اومدم و دست روی دستگیره گذاشتم وبازش کردم .
خودش بود .
مثل همیشه با تیپ شیک و پوست برنزه ش.

اوما نگاهش روم قفل شد و تازه به خودم اومدم .
لباس نداشتم .
نیمه عریان با یه شلوارک قد علم کرده بودم .

TENSION ( تَنِش )🍷Where stories live. Discover now