به درب اشاره کرد که پیاده بشم
این مرد غیرقابل پیش بینی بود
نمیشناختمش چون هر دفعه روی جدیدی از خودش نشون میداد و باعث تشدید تنفرم میشد .قدم های سستم رو طرف ساختمون برداشتم که صدای جیغ لاستیک هاش توی خیابون خلوت کوچمون پیچید .
هنوز این اسانسور لعنتی خراب بود و ناقص کار میکرد
ناچار از پله ها رفتم و اوما اومد دم در و چشم انتظار نگاهم کرد_ رفتی ؟
من پرسیدم
_ هان ؟هایون رو توی بغلش جابه جا کرد
_ میگم رفتی کلیسا ؟ چیشد ؟
درب رو پشت سرم بستم و هایون رو از بغل اوما گرفتم و گونه هاش رو بوسیدم
_ اره رفتم ! شب هم میخوام برم مراسم ازدواجش
اوما با این حرفم ضربه ارومی با دستش به صورتش زد
_ دیگه چی ؟ میخوای بری مراسم اون چیکار ؟ پس فردا زنش حرف دربیاره که اگه یه طوری شد دست تو توی ماجرا بوده !روی مبل فرود اومدم و هایونو روی رون پام نشوندم
_ چه دستی ؟ خود زنیکه توی کلش کاهدونه که ندونه من خودم درخواست طلاق دادم ؟ هیچ موجودی هم بیشتر از دوهفته نمیتونه تهیونگو تحملش کنه !اوما یک قاشق فِرنی برنج رو توی دهن هایون گذاشت که بچم با ولع شروع به خوردن کرد
_ چطور تو یک سال دووم اوردی ؟پوزخندی زدم
_ من پوستم کلفته !
دمنوشی برام اورد و رو بهم کرد
_ این هارو ول کن ! رفتی دکتر بهت چی گفت ؟
شونه بالا انداختم
_ هیچی.....گفت طوریم نیست یکم فشار عصبیه حل میشهمشکوک بهم نگاه کرد
خیلی سعی کردم رایحه استرسم موقع دروغ گفتن رو کنترل کنم .
نمیخواستم ترحم کسی رو بخرم و برای همین زود بحث رو عوض کردم
_ میرم حموم یه دوش بگیرم ، بعدش هم اون لباسای توی چمدونم رو در بیارم و اتو بزنماز زیر سین جیم کردن بعدش در رفتم و یک راست خودمو داخل حمام انداختم
تهیمنه همیشه دنبال یک بهونه بود تا به کل فامیل هاشون القا کنه که کیم ویکتور از سرم زیادی بود و امشب با رفتنم ثابت میکردم که پرنسس لویانگ ها هم در برابرم لنگ میندازه .بدنم رو تا جایی که امکان داشت براق و عطراگین
کردم و وسط تمام این ها بی اختیار دستم طرف شامپو بدن عسل رفت.
نمیدونم این یک سیایت امگا گونه بود یا حس حسودی اما دوست داشتم امشب بیشتر از هر کس دیگه ای به چشم بیام
این رایحه مورد علاقه تهیونگ بود که هر بار اون رو مست میکرد .بیرون اومدنم هم زمان شد با دیدن اوما که هایون رو خوابونده بود و داشت شومیز شیری رنگ ساتنم که قسمتی از پشتش تور کارشده بود هم راه با شلوار کِرپ همرنگش اتو میکرد .
YOU ARE READING
TENSION ( تَنِش )🍷
Fanfictionکیم وی،مرد به شدت پرنفوذی که ممکنه هرکاری ازش سر بزنه و همین دلیلی میشه که همسرش جئون جانگکوک ازش طلاق بگیره ، اونم با یه بچه .... چون قبل ازدواج کاملا سنتی و بدون شناختشون هیچ ایده ای راجب اخلاق و شغل همسرش نداشت و بعد ازدواج که متوجه این موضوع میش...