_خودم میرم یه چیز میخورم ! ......چیه میترسی وسایل عروس عزیزت رو خراب کنم؟
همراهش دست به کمر و با چهره ای در هم از تخت پایین اومدم که زیرچشمی نگاهم کرد
_ یه نگاه به این خونه انداختی؟ از وقتی رفتی چیزی تغییر کرده ؟!
درواقع اون راست میگفت ؛ اینجا هیچگونه تغییری نکرده بودو هنوز همون وسایل قبلی وجود داشت .
پشت سرش با سری که بر اثر هیت و اون الکل درصد بالای کوفتی گیج میرفت وارد اشپزخونه شدم که درب یخچال رو باز کرد و از توش شیشه شکلاتی بیرون اورد .
_ نون تست میخوای؟
صندلی رو برداشتم و ازش برای گرفتن بسته نونی از توی کابینت کمک گرفتم اما دیگه بخاطر سرگیجه یهوییم پایین نیومدم و همونجا روی اُپن نشستم .
گاهی اوقات توی خونه هم این رفتارو دارم .
اوما که همیشه از این کار من شاکی بود ولی کیم ویکتور یقینا جرعت نداشت شکایتی کنه و روبه روم روی همون صندلی نشست ._ عجیب نیست !؟
یه سوال یکدفعه ای پرسید !
_ چی عجیب نیست ؟
دست به سینه شد
_ این که تو بدون هیچ بحثو حرفی روبه روی من نشستی
بعد این همه مدت داری شکلات میخوری؟!انگشتم رو از دهنم بیرون اوردم و با صدام که کمی کش دار و خش دار شده بود جواب دادم
_ نه!.......چیز عجیبی نمیبینم !.....چون من با خواست خودم نیومدم توی ای خونه .
با نگاه خیره لیسی به لبش زد و مچ پام رو گرفت و روی رون پای خودش گذاشت
_ بعدش که چی ؟ گیریم که من دست از سرت بردارم!
شاید شد که تو بتونی سرپرستی هایون رو ازم بگیری!
خب میخوای ادامش رو چیکار کنی؟
تا اخر عمرت تنهایی سرکنی؟تکه ای از نون رو گاز زدم و پاهام رو از تو چنگش بیرون کشیدم
_ ازدواج مجدد برای همین وقت هاست!.......چیزی که توی این شهر زیاده جفت و الفاعه!......ضمن اینکه هیچ کدومشون مجبورم نمیکنن شب رو بدون خواستم .....زیر یه سقف باهاش بگذرونم .دستی به ته ریش اصلاح نشده و کمش کشید و انگشت روی زانوهام گذاشت
_ تو از زندگی کردن با اومات داری اذیت میشی.
اینو با لحن خبری و یجورایی انگار که میخواست بگه این واقعیتو میدونم گفت .
_ هرچی باشه.....بهتر از زندگی مشترکم با تو بود!
نفسش رو فوت کرد و سقف رو از نظر گذروند
_ یه پیشنهاد دارم براتغذای توی دهنمو فرودادم و قهقهه بی پروایی زدم
_ واسه من؟! نه واقعا ؛ ....از شما به من زیادی رسیده سینیور ویکتور!
YOU ARE READING
TENSION ( تَنِش )🍷
Fanfictionکیم وی،مرد به شدت پرنفوذی که ممکنه هرکاری ازش سر بزنه و همین دلیلی میشه که همسرش جئون جانگکوک ازش طلاق بگیره ، اونم با یه بچه .... چون قبل ازدواج کاملا سنتی و بدون شناختشون هیچ ایده ای راجب اخلاق و شغل همسرش نداشت و بعد ازدواج که متوجه این موضوع میش...