part 7 🌃

2.5K 275 39
                                    

چیزایی که برای درک بهتر داستان باید بدونید :

این داستان حول محور سال ۱۹۹۹ تا ۲۰۰۲ میلادی میچرخه ،
در اون سال ها کره ای ها مثل خیلی از کشور های اسیایی دیگه به سنت هاشون پایبند بودن ( مثل نپوشیدن لباس هایی که خیلی باز و بدن نما باشه و یا باردار شدن قبل ازدواج و...... ) ولی در اون حد هم سختگیری نداشتن ؛ ولی با گذشت زمان مثل خیلی از جوامع دیگه جوان ها و نوجوان های کره این سنت هارو میشکونن .

و موضوع دیگه اینکه ؛ طلاق تو کره چیز خیلی بدی محسوب میشه (مثل ایران متسفانه) و زوج هاش سعی میکنن تا جای ممکن با هم بمونن و طلاق نگیرن .

وهمینطور اجازه و رضایت خانواده ها برای ازدواج یک زوج خیلی مهمه( تقریبا مثل کشور خودمون ) مخصوصا تو این بازه زمانی داستان .
ممنون از توجهت :)

_______________________________________

هنوز میخواستم به حرفم ادامه بدم که صدای اشنایی پیچید

_ ببخشید؛ جونگکوک شی خوبی ؟

با لکنت گفتم :

_ م...متاسفم فکر کردم......

حرفم رو نیمه قطع کرد

_ اشکالی نداره ؛ خواستم بگم امشب ما همون ساعتی که مقرر کردیم با خانواده میاییم ،
فقط یه حرف خصوصی باهات داشتم روم نمیشه چشم تو چشم بپرسم .

پر استرس و با صدای لرزونی پرسیدم

_ طوری شده ؟

مکث کرد

_ نه فقط ؛ مادرم با این قضیه که شما بچه دارید یکم مشکل داره که مبادا بعدن برای زندگی مشترکمون مشکلی پیش بیاد .

صدامو صاف کردم .

_ دخترم پیش پدرشه .... منم میتونم هرچند وقت یکبار ببینمش متسفانه ، ازین بابت هم خیالتون راحت طوری نیست .

حس کردم خیالش راحت شد و با خداحافظی سرو ته قضیه رو هم اوردم و به محض قطع کردن .....پیامی برام اومد.

《 خون پسر مردم گردن خودت جونگکوک ؛ ادرسش رو پیدا کردم برو به جونش دعا کن 》

این پیام کیم وی بود .
میدونستم نباید اون الفا رو دست کمش بگیرم .

همه چیز دردسترسش ، هرچیزی که اراده میکرد بهش میرسید و حالا هم شک نداشتم شوخی نمیکنه ؛ اما دیگه اهمیتی ندادم
چون تصمیمم رو گرفته بودم و با اتفاقات دیشب مطمئن تر شده بودم.

پیامکش رو جواب ندادم و در عوضش لباس هام رو پوشیدم ، یه پیراهن استین بلند کرم رنگ با شلوار نیم بگ مشکی .

اوما داخل اتاقم شد و سبد رخت چرک هارو خالی کرد .

_ با کی حرف میزدی ؟

نفسمو فوت کردم .

_ شخص خاصی نبود

نمیخاستم راجب حرفی که بیونگ هو زد ، بهش چیزی بگم .
اون زیادی حساس بود و شاید سر همین قضیه بهونه میشد تا مهمونی رو بهم بزنه .
اخه اوما همچین بی میل نبود که من دوباره امگای کیم وی بشم !

TENSION ( تَنِش )🍷Where stories live. Discover now