part 19 🌃

2.2K 286 52
                                    

با اون پسر که حتی اسمشم نمیدونستم جلو تر رفتیم و بین جمعیت قاطی شدیم

دستش دور کمرم حلقه شد و شروع به حرکات های ریز کردیم
تهیونگ از دور با لب اشاره کرد
جسمش به زیِلین نزدیک بود و حواسش به من

_ اومدی این وسط چیکار ؟

تاریکی باعث میشد دقت بیشتری به خرج بدم اما متوجه شدم

سعی کردم ازش دور شم و اخمی کردم
اصلا به اون چه مربوط بود ؟
حرکات دلبرانه و عطری که زده بودم مشخصا بین اون همه امگا دیده نمیشد ، اما داشتم به چشم تهیونگ پر رنگ تر میشدم .

صدای اهنگ زیاد بود و زن جدیدش مدام میخواست با چسبیدن به گردن تهیونگ‌؛ منو متوجه علاقه بینشون کنه

دلم نمیخواست اون وسط باشم
دوست داشتم فرار کنم.......برم ذره ای هوای ازاد بخورم

هرچقدر هم که برام مهم نبود باز هم انگار امگام نمیتونست وانمود کنه خیلی هم ازدواجشون برام اهمیتی نداره.
چرا که تهیونگ با تمام وجود زمانی اغوشش رو برام باز میکرد
اما همیشه یک چیزیش کم بود .

نوبت به تعویض همراه شد و از پسر ایتالیایی با لبخندی خداحافظی کردم و اون هم متقابلا جوابم رو داد و همزمان با دختر امگای دیگه شروع به رقص کرد
زیِلین با پدرش همراه شد و من در انتظار نفر بعدی که بهش برسم ایستاده بودم

صدای اهنگ با اینکه سرسام اور بود ولی منو از خود بی خود کرده بود و اون دو لیوان مشروب هم سرم‌ رو کمی داغ کرده بود و کنترل رایحه هیتمو کمی سخت کرد.
دیگه حتی متوجه تهیونگ نشدم و بین جمعیتی که مشغول چرخیدن و رقص بودن من لول میخوردم تا اینکه دستم اسیر شد ........

مچ دستم رو یک نفر طوری محکم گرفته بود که کم مونده بود استخوانم له بشه .
به پشت برگشتم و تنها چیزی که انتظارش رو داشتم در اون تاریکی نسبی درست مقابلم چشم دوخته بود .

بی توجه به هرکسی که اونجا داره به ما نگاه میکنه بیرونم کشید و با همون کت و شلوارش سمت درب کناره پله ها کشوندم .

_ هوی وایستا !

توجهی نکرد و بیشتر از قبل جدی شد و درب اتاق رو کامل باز کرد

_ داشتی اون وسط چه گوهی میخوردی ؟

وای که امشب کم مونده بود از دست کیم ویکتور سکته ناقص بزنم

_ چی از جونم میخوای ؟ ولم کن ، دعوتم کردی مراسم تا خوش بگذرونم دیگه !

سیبک گلوش بالا پایین شد و به درب اتاق تکیه داد

_ از کی تاحالا؛ دیگه چی ؟ لابد با لباس شب میخواستی بیای
وسط یه مشت الفا دارایی های ارزنده تو  نشون بدی .

ازش قدمی دور شدم
_ برو پیش یه روانشناس بدبخت ! برو تا حداقل اون بتونه بهت بفهمونه منو تو دیگه جفت هم نیستیم ، اونی که امروز صبح تو کلیسا عقدش کردی داره بین هزارتا مرد با لباس باز میرقصه اونوقت اومدی پاپیچ من میشی ؟

TENSION ( تَنِش )🍷Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang