part 18 🌃

2.2K 294 54
                                    

ازم دور شد و یونگی بالاخره دل از هایون کند و دستم دادش .

من این عمارت رو مثل کف دستم میشناختم
اما الان بین این همه الفا و امگای شامپاین به دست خیلی سردرگم بودم
هایون هنوز گوش هاش به این صداهای بلند و درهم
عادت نداشت و گریه میکرد باید در ارامش میخوابوندمش .

از بین جمعیتی که اکثرشونم من رو میشناختن اما حتی جرعت نزدیک شدن بهم رو نداشتن گذشتم و  از پله ها به طبقه بالا رفتم ،‌ درست مقابل همون اتاقی قرار گرفتم که شب های سابقی که اینجا می اومدیم ؛ منو تهیونگ توش میخوابیدیم .

داخل اتاق شدم
بجز چند دست لباس زنونه که برای مهمون ها بود و روی مبل و تخت چیده بود ، چیزی تغییر نکرده بود .
با اینکه کیم ها دختران و امگاهای بسیار زیبا ولی بی بندو باری داشتن باز هم به خودم اجازه نمیدادم که لباس خیلی بدن نمایی بپوشم و ترجیح دادم با همون شومیز و شلواری که مجلسی بود تا اخر بمونم .

محض اروم کردن رایحمو بیشتر ازاد کردم و به پهلو روی تخت دراز کشیدم که هایون محکم بهم چسبید .

در هین خوابوندش همیشه چشم هام گرم میشد و منم دلم خواب میخواست ، اما با صدای درب ، همه چیز از سرم پرید
و با خیال حضور یک غریبه سریع به خودم جنبیدم .

واقعا هم که کیم تهیونگ  از تمام دنیا هم برای من غریبه تر به شمار می اومد .

_ کامل رایحتو در اختیارش بزار ! از امشب دیگه پیش خودم میمونه

لباسمو درست کردم و خواستم از تخت پایین بیام که اجازه نداد .

_ چی داری میگی واسه خودت ؟ تو بهم قول دادی......نگو که یه جو وجدان هم برات نمونده که سر قولت بمونی!

دست از روی شونم برداشت و خم شد تا روی سر هایون بوسه ریزی بزنه

_ دلم واسه بچم تنگ میشه ! ؛ نمیخوام بیشتر از دو شب خونه غریبه بمونه

از تخت پایین اومدم

_ من پدرشم ! غریبه رو برام توضیح بده

خواست حرفی بزنه که انگار کمی سرم گیج رفت و یک جورایی پاهام سست شد

روی تختی که کمی ازش فاصله داشتم دوباره نشستم که با چهره نگرانی خم شد

_ چی شد باز؟!

یقم رو یکم با انگشت اشاره جلو کشیدم که راحت نفس بکشم و به چهرش خیره شدم
_ نگرانم نشو !  تو اگه خیلی ادم درستی بودی ؛ بجای اینکه
ادای ادم های درستو حسابی رو در بیاری ، به والِد بچت نمیگفتی غریبه

کنارم نشست و هایون رو بغل گرفت
_ به قول خودت ما دیگه هیچ صنمی نداریم ، دختر من خودش یه مادر جدید داره  ، نیاز به پدری هم نداره که بخاطر بچش ؛ حاضر نشد برگرده سر خونه زندگیش

TENSION ( تَنِش )🍷Where stories live. Discover now