part 23 🌃

4.2K 466 145
                                    

_کجا میری ؟

دست دور کمرم انداخت
_ لبنان

ابرو بالا انداختم
_ من تا حالا بیشتر از جزیره ججو و بوسان جایی نرفتم اونوقت تو میخوای بری لبنان و میگی بده ؟

دست زیر گلوم و روی جای مارکش گذاشت ؛ علاقه داشت که پوست نرم اون قسمت رو لمسش کنه .

_ حالا بخواب تا تصمیم بگیریم

#پایان فلش بک

افکارم رو با ظاهر شدن هایون جلوی چشمم پس زدم و به تندی بچم رو ازش گرفتم‌

تهونگ همچنان کنارم بود و روبه زیِلین گفت
_ پدرت سفارش کرده بعد از مهمانی برسونمت خونه خودتون تا چند روز .

دختر بیچاره چهرش رو توی هم کشید
_ اما من امشب میخواستم پیش تو باشم ؛ نمیشه تو راضیش کنی ؟

متوجه عکس العمل تهیونگ نشدم  اما از بی حوصله بودنش کاملا مشهود بود که حتی دلش نمیخواد ساعت هم تیک تاک کنه و بی چون و چرا جواب داد
_ امشب نمیشه عزیزم ! اینجا شلوغه بد خواب میشی

عزیزم ؟ از کی تاحالا تهیونگ از این الفاظ بهره میبرد

نامحسوس شونه ای بالاانداختم و سعی کردم بعد از تموم شدن حرف هاشون منم حرفم رو بزنم که زیِلین شنل سفید خز دارش رو پوشید ، روبه تهیونگ کردم
_ برام ماشین جور کن ! داره بارون میباره هایون سرما میخوره برم دنبال تاکسی

دست به سینه شد
_ منتظر بمون تا مهمان هارو بدرقه کنم می رسونمتون

میخواست مارو برسونه ؟
بی حوصلگی از سرو کولش میبارید و با اون کاری که توی اتاق انجام داد حتی نمیتونستم کوچک ترین اعتمادی بهش بکنم و زود مانع شدم
_ نه لازم نیست ! خودم زنگ میزنم یه ماشین بیاد

جدی تر شد و نگاهی به ساعتش انداخت
_ خودت هرجا میخوای با هر ماشینی که دوست داری برو اما اگر میخوای هایون هم با خودت ببری باید صبر کنی خودم برسونمت

این حرف یعنی خلع سلاح شدن
یعنی من دیگه اجازه هیچ حرفی رو نداشته باشم و سر جام بنشینم.

هایون با وول خوردن هاش به سمت تهیونگ بی تابانه بغل پدرش رو میخواست و تهیونگ هم نمی تونست بچه به دست از مهمون هاش خداحافظی کنه

با نزدیک شدن ویلچر تِهمینه از اون سر سالن ؛ سرم رو پایین انداختم که ویلچر رو کنارم متوقف کرد‌
_ بگم یکی برسونتت ؟

بچه رو محکم بغلم گرفتم
_ ممنون ، خود تهیونگ گفت میرسونمتون !

گل سینش رو لمس کرد و یک جورهایی اخم غلیض تحویلم داد

_ نزدیک به دوسال توی خانواده کیم ها رفت و امد کردی ، هنوز یاد نگرفتی باید به مرد غریبه یه پسوند اضافه کنی ؟.......تهیونگ شی ‌......مگه نه ؟

TENSION ( تَنِش )🍷Donde viven las historias. Descúbrelo ahora