ساده بود؛ آشناییمون رو میگم. به ساده ترین حالت ممکن قدم توی زندگیم گذاشتی و من هیچ ایده ای نداشتم روزی اینجا خواهیم بود. هیچ ایده ای نداشتم قراره به این شکنجه تدریجی محکومم کنی. سرنوشت ما رو سر راه هم قرار داد؟ فکر نمی کنم. تو بودی که قدم اول رو برداشتی. قلم دست تو بود. قلم همیشه دست تو بوده و هست. واقعیتش اینه که من هیچ نقش مهمی تو این فاجعه ایفا نکردم. خودت هم اینو خوب می دونی.
«آغاز فلش بک»
«سونبه نیم!»
سرش رو بالا آورد و به صورت خندونی که بالای سرش ایستاده بود نگاه کرد. چهره پسر با اون موهای خاکستری نیمه بلند، چشمهای براق و لبهای درشت براش آشنا بود، اما مطمئن بود که نمیشناسدتش.
پسر یکی از قوطیهای آلومینیومی نوشیدنی توی دستش رو درست مقابل مینهو روی میز چوبی گذاشت. بعد دستش رو به طرفش دراز کرد و گفت: «هوانگ هیونجین.»
مینهو چند ثانیهای به دست دراز شده سمتش خیره موند و بعد با تردید دست خودش رو جلو برد. هیونجین دست مینهو رو میون انگشتهاش فشرد، صندلی کنارش رو عقب کشید و روش جا گرفت. مینهو تمام مدت خیره به پسر که هنوز لبخند به لب داشت، پلک نمیزد. بوی خنک ادکلن هیونجین بینیش رو نوازش میداد و پیرهن آبیای که به تن داشت بیش از اندازه برازندهاش بود.
هیونجین طره موی مزاحم روی صورتش رو پشت گوش فرستاد و گفت: «اجازه بده یک راست برم سر اصل مطلب؛ اومدم که برای پروژه این ترمم شکارت کنم. باید با یکی از سال بالاییها همکاری کنم و کی بهتر از تو سونبه؟»
بعد به نوشیدنیای که جلوی مینهو گذاشته بود اشاره زد و ادامه داد: «می دونم که تو هم به این پروژه احتیاج داری. اگر نوشیدنی کفایت نمیکنه، برای راضی کردنت ناهارم مهمونت میکنم. فقط نه نیار.»
نگاه مینهو بین نوشیدنی و چشمهای مشتاق هیونجین چرخید.
«حالا چرا من؟»
هیونجین نوشیدنیش رو باز کرد و جواب داد: «نمیدونم. به نظرم اومد فقط تو مناسبی هیونگ.»
مینهو ابرو بالا انداخت.
«هیونگ؟!»
هیونجین که نوشیدنیش رو نزدیک لبش برده بود، از حرکت ایستاد و نیشخند صداداری زد. قوطی رو پایین آورد و گفت: «نکنه میخوای بگی چرا سریع خودمونی شدم و به جای سونبه، هیونگ صدات زدم؟ بیخیال این ادابازی ها. فقط بگو که کمکم میکنی.»
گستاخی و بیپروایی جا خشک کرده میون کلماتش برای مینهو به خوبی قابل لمس بود. شاید اگر هیونجین روز دیگهای سراغش اومده بود، توانایی بحث باهاش رو داشت، اما کلاس سر صبحیش -که ازش متنفر هم بود- به علاوه بیخوابی شب گذشتهاش به اندازهای رُسش رو کشیده بودن که بذاره هوبه خوش قیافه اش تا جایی که دلش میخواد از زبون درازش استفاده کنه.
دستش رو جلوی پسر گرفت و اشاره زد. هیونجین با گیجی به دست مینهو خیره بود که مینهو با کلافگی سرش رو تکون داد و گفت: «گوشی کوفتیت رو بده؛ میخوام شمارهام رو بزنم برات.»
لب های هیونجین یک بار دیگه به لبخند باز شدن. موبایلش رو سریعا از جیب جین مشکیش در آورد و به سمت مینهو گرفت. تمام مدتی که مینهو در حال وارد کردن شماره اش داخل گوشی هیونجین بود، پسر با ذوق آشکارا چشم ازش برنمی داشت. فکر نمی کرد راضی کردن مینهو به این سادگی باشه و از رد شدن هم متنفر بود.
دلیل اینکه چرا بین این همه سال بالایی تصمیم گرفته روی مینهو دست بذاره برای خودش هم همچنان گنگ بود؛ انگار که نیرویی ماورایی از طرف این مرد یقه هیونجین رو چسبیده باشه و اون رو به طرف خودش بکشه.
مینهو موبایل پسر رو به سمتش گرفت. بعد از روی صندلی بلند شد و در حالی که دست در جیب شلوار سورمه ای رنگش فرو می برد، گفت: «باهام تماس بگیر تا هماهنگ شیم. اگر قراره وقتم رو حروم کنی و روی اعصابم راه بری همین جا تصمیم بگیر آخرین باری باشه که جلوی راهم سبز می شی.»
بعد راهش رو کج کرد و با قدم های بلند از میز دور شد. هیونجین با لحن ذوق زده ای فریاد کشید: «خیالت راحت هیونگ.»
اما بعید می دونست صداش دیگه به مینهو رسیده باشه. نگاهش با پایین آوردن سرش روی نوشیدنی دست نخورده روی میز نشست. لبخند روی لبش ماسید و زمزمه کرد: «منو بگو برات نوشیدنی مورد علاقم رو خریدم.»
به قوطی چنگ انداخت و در حالی که شونه بالا می انداخت، با بی خیالی درش رو باز کرد.
«مهم نیست. خودم می خورم.»
YOU ARE READING
Pull Me Through The Night | SKZ
Fanfiction•Pull Me Through The Night •Writer: Kaeya •Couples: hyunho, minsung •Genre: Psychological, Thriller, Angst, Smut هشدار: این فیکشن حاوی پارتهای خشونتآمیز، روابط پرخطر، روابط جنسی آزاد و بخشهاییه که ممکنه برای همه مناسب نباشه؛ پس اگر از روحیه حساسی...